رمان پسرخاله پارت 64

4.4
(45)

 

 

لبخندی زد درحالی که نگاهش همچنان رو به گرمای بخاری بود . ودستهاشو به همون سمت گرفا میخواست انگشتاش گرم بشن و جون بگیرن.
چنددقیقه ای هیچی نگفت و بعد پرسید:

-میخوام یه سوال بپرسم و یه جواب صادقانه میخوام!
یعنی اگه میخوای دروغ تحویلم بدی هیچی نگو…سکوت کن ولی دروغ تحویلم نده!من با دروغ حال نمیکنم.

سرمو به سمتش برگردوندم و خیره شدم به نیمرخش.
خیلی جدی به نظر می رسید.جدی تر از همیشه و من رو هم شدیدا کنجکاو کرد که بدونم سوالش چی هست که اینقدر تاکید داره دروغ تحویلش ندم واسه همین گفتم:

-بپرس…قول میدم صادقانه جواب بدم…

با تاکید زیاد یکبار دیگه گفت:

-سوفیاااا…

-بله….

یکبار دیگه با تاکید گفت:

-این سوال جوابش خیلی واسه من مهم.خیلی خیلی زیاد.اونقدر برام مهممه که بستگی به آینده ام داره و آینده ی تو…
پس جز یه جواب از ته قلب هیچ چیزی دیگه ای نمیخوام بشنوم…هیچ چیز دیگه ای…

حرفهاش اونقدر واسم عجیب غریب بود که پیش پیش داشتم بابت حرفهایی که نشنیده بودم و نمیدونستم چی هست دچار تعجب و اضطراب میشدم.
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:

-بگو…قول میدم صادقانه جواب بدم…قول میدم…

نفس عمیقی کشید.دستهاش رو به آرومی پایین آورد و بعد چرخید سمتم و با خونسردی پرسید:

-دوستش داری!؟

اولش نمیدونستم داره در مورد کی حرف میزنه وسوال میپرسه .خیره به چشمهاش پرسیدم:

-کی رو ؟

بی مقدمه جواب داد:

-بهراد رو..دوستش داری!؟

دوستش داشتم ولی دیگه نه.اولین مردی بود که چشممو گرفت و دلم خواست مال منو برای من باشه.
اولین مردی بود که گفتم بیخیال حساسیتهای مادرم و بقیه هرچه باداباد و باهاش وارد رابطه شدم!
اما الان نه چون اون منو دوست نداشت و احتمالا اگه همراهیم میکرد دلیلش این بود نمیخواست سینگل باشه.
آب دهنمو قورت دادم و با یه مکث نسبتا طولانی جواب دادم:

-نه…

من جوابم صادقانه بود اما اون اونقدر از من دروغ دونگ شنیده بود که باورم نداشت.شاید هم نمیخواست داشته باشه.
دوباره گفت:

-واقعا نداری؟ یا فقط….ببین…اگه داشته باشی من تورو به اون میرسونم.

حرفهای عجیبی ازش میشنیدم.
یعنی واقعا میخواست منو به بهراد برسونه؟
اما من دیگه اونو نمیخواستم حتی اگه میومد و بهم میگفت دوستم داره.حتی اگه میومد و میگفت پشیمونه…
اون یه جورایی از من استفاده میکرد تنها نباشه و خوش بگذرونه درحالی که در تلاش بود یکی دیگه رو به دست بیاره و اگه به دست میاورد حتما منو رها میکرد.
سرمو به طرفین تکون دادم و گفتم:

-نهههههه ! ندارم…یعنی داشتم ولی دیگه ندارم…ا با من صادق نبود.
فکر میکردم شجاع نیست که مدام ازم میخواست و تاکید میکرد کسی از رابطمون باخبر نشه اما حالا فهمیدم که ترسو نبود….فقط من اولویتش نبودم واسه همین نمیخواست کسی از ارتباطمون باخبر بشه

دستی پشت گردن خودش کشید و بعد گفت:

-پسرا صادق نیستن مگر اینکه یه نفرو واقعا بخوان.
اهل خواستن نیستن….
اگه یه مرد واقعا دوست داشته باشه مجبورت نمیکنه کارایی رو انجام بدی که دلت نمیخواد…
راه به راه ازت نمیخواد تن و روحتو واسش لخت کنی….

اون حرف میزد و من غرق صدا و حرفها و کلماتش شده بودم.
داشتم اون روی متفاوتش رو می دیدم.
آخه یاسین کلا اهل حرف نبود.اگه بود هم هیچوقت همچین چیزایی رو به زبون نمیاورد واسه همین یکم عجیب بنظر می رسید.
خندیدم و گفتم:

-مثل تو….

سرش رو بالا گرفت وپرسید:

-چی!؟

لبخند عریضی زدم و گفتم:

-مثل خودت و دوست دخترات! با این و اون.با شهین و مهین و اقدس.هیچکدمو نمیخواستی!

نیشخندی زد و بعد شونه بالا انداخت و گفت:

-اونا خودشون میومدن سراغم! خودشون ازم میخواستن بکنمشون من که…

نذاشتم حرفشو بزنه و کلاه رو پرت کردم سمتش و گفتم:

-اههههه! بدجنس!بی ادب

تو گلو خندید و جاخالی داد و بعدهم گفت:

-مگه دروغ میگم؟خب همینه دیگه…من هیچوقت مستقیم به هیچکدوم نگفتم بیا با من بریز روهم!
خودشون میومدن سراغم.خودشون اینقدر دنبالم میکردن که کمکم باورشون میشد دوست دخترامن…
بعد سر اینکه کی باهام باشه هم دعوا میکردن…

خندیدم و گفتم:

-خیلی دیوثی!

یه لبخند زد ک خیره شد به صورتم و بعداز یه مکث کوتاه گفت:

-خب…الان وقتشه برنده هرکاری میخواد بگه و بازنده که تو باشی براش انجام بدی!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 45

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
18 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اردیبهشت41
اردیبهشت41
3 سال قبل

عالی ولی کمبود

اسما
اسما
پاسخ به  اردیبهشت41
3 سال قبل

آخه چرا ایقد کم😐

مریم
مریم
3 سال قبل

لعنتتتت چرا اینجا تمام کرددد😕😕😕😕

Hasti
Hasti
3 سال قبل

خیلی کوتاه بود ولی قشنگ😐💜

مهسا
مهسا
پاسخ به  Hasti
3 سال قبل

داره باحال میشه😂
اقا جون هرکی دوست داری من دارم سکته میکنم
یا زودتر پارت بده
یا یکم بیشتر😐🙄

نرگس
نرگس
3 سال قبل

سلام پارت جدید من سیندرلا نیستم رو چرا نمیذارید دو هفته ست منتظریم خواهشا زودتر بذارید کلا یادمون رفته چی به چیه

AYNAZ
پاسخ به  نرگس
3 سال قبل

من سیندرلا نیستم رو نصفه تموم کردن دیگه پارت نمیزارن منتظر نباش بیخودی

:)
🙂
3 سال قبل

اگ میشد سریعتر پارت بزارید خیلی خوب بود🥺

Shirin
Shirin
3 سال قبل

وای خیلی خوب بود
یا زودتر پارت بزار یا اگه دیر میزاری پارتارو بلند تر کن

نهال
نهال
3 سال قبل

جوووون چه خوشکل بود 😍😜مرسی💕🌹

AYNAZ
3 سال قبل

خیلی جای بدی پارت تموم شد

Saghi
3 سال قبل

واقعا ککککککه چرا اینقد کم
ولی بازم دمت گرم ادمین عالی بوود

Bahar
Bahar
3 سال قبل

خیلی پارت کم بود💔
ولی مرسی که گذاشتی نویسنده عزیز
یاسین خیلی پرروئه که جلوی دختر مورد علاقه اش راجب دوست دختراش حرف می زنه😂💔

zhra
zhra
3 سال قبل

پارت به این کمی دیه هر روز پارت بزار دیگه😐

Melika
Melika
3 سال قبل

ببین پارته عالی بود ولی کم بود و جای بدی هم تموم شد پس پارت جدیدو سریع تر بزارین 😍😍

mobi
mobi
3 سال قبل

💞💞

Mahdis
Mahdis
3 سال قبل

چجوری تو تلگرام پارت۱۸۵عه😐

ستاره
پاسخ به  Mahdis
3 سال قبل

اسم سایت تلگرام رو بزارین خواهشا

18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x