رمان پسرخاله پارت 72

4.3
(63)

 

 

اضطراب اینو داشتم که مبادا سر میز شام یاسین رو ببینم.کلا ترس مواجه شدن باهاش تو سرم بود خصوصا بعداز اون افتضاحی که انجام دادم اما وقتی رسیدم پشت میز شام خبری از یاسین نبود.
یاسر تا منو دید صندلی کناری خودش رو برام کشید عقب و گفت:

-بیا اینجا بشین سوفی…چطوری!؟

درحالی که از کنج چشم آدمای جمع شده به دور میز رو تماشا میکردم جواب دادم:

-خوبم.تو چطوری!؟

باروی گشاده جواب داد:

-من عالی ام!

خوشبختانه یاسین‌نبود.شایدم میخواست بیاد و اومدنش یکم طول کشید.
بیشتر از همه ی ما.
در هر صورت نفس راحتی کشیدم و پشت صندلی نشستم.
خاله با مهربونی ظرفم رو پر از سوپ داغ کرد و گفت:

-بخور عزیزم…سوپش مقویه.تو این روزای سرد همچین چیز گرمی میچسبه!

ظرف رو ازش گرفتم و گفتم:

-مرسی خاله!

یه بار دیگه دور تا دور میز رو نگاهی انداختم.با چشم دنبال یاسین بودم.یعنی بخاطر اینکه منو نبینه نیومده بود!؟
مائده پیش دستی کرد و پرسید:

-زن دایی…یاسین چرا نیومده!؟

خدا خدا میکردم خاله بگه اصلا قرار نیست بیاد که خوشبختانه همین هم شد و گفت:

-نیومد عزیزم.میگه گشنه اش نیست و ترجیح میده استراحت بکنه!

یاسر خندید و گفت:

-میگم شاید حامله باشه حالا من عمو میشم یا خاله !؟

زد زیر خنده خود منم خنده ام گرفت اما لبهامو روی هم فشردم خیلی مشخص نباشه.
منوچهرخان با اخم و سگرمه های توهم یه چشم غره به یاسر رفت و گفت:

-تو کی مبخوای بزدگ بشی!؟ این دلقک بازیا چیه!؟

یاسر باخنده جواب داد:

-حالا بده صدای ونگ ونگ بچه تو خونه بیاد!؟

اینبار همشون باهم بهش چشم غره رفتن.خندید ولی دیگه چیزی نگفت تا بازهم صدای پدرش رو دربیاره.
مائده حس عشق و عاشقیش گل کرد و خیلی زود بلند شد و گفت:

-من میرم میارمش!

فخری خانم با ناز و غرور گفت:

-آره عزیزم.تو بری اون حتما میاد.یاسین اونقدر تورو دوست داره رو حرف تو محال حرف بزنه!
هرچی نباشه تو نامزدش هستی!

مائده لبخند پر عشوه و نازی زد و با غرور گفت:

-آره…صدرصد با من میاد!

نمیدونم منظور فخری خانم از زدن اون حرفها چی بود ولی خیلی دلم میخواست یاسین با مائده میاد تا نوکش بسوزه و دیگه اینجوری لفظ قلم سخنرانی نکنه!
قاشق رو تو طرف سوپ داغ فرو بردم یکمش رو چشیدم..خوشمزه بود و شاید اگه ذهنم تا به این حد و انداره مشوش نبود حتماااا چند کاسه سوپ رو تو کمتر از یک نیم ساعت میخوردم اما خب….
فکر و ذهنم شده بود یاسین و حرفهاش!
آخه چرا به من اظهار علاقه کرد وقتی به قول عمه جونش مائده نامزدشه!
طولی مکشید که صدای بگو بخند مائده از روی پله ها به گوش رسید.
خوشحال و شاد گفت:

-آوردمش!

فخری خانم با غمزه و ادا و غرور گفت:

-گفتم که…یاسین رو حرف مائده حرف نمیزنه! من میشناسمش!

اه اه! چقدر متنفر بودم از بیشتر آدمایی که دور میز نشسته بودم.
از ماه چهره خانم گرفته تاخواهر پیردخترش فخری و حتی منوچهر خان و اون نوکر پر فیس و ادا و فضولوشون گه در حال پاچه خواری بود!
یاسین و مائده اومدن و پشت میز نشستن.
خاله پرسید:

-یاسین جان خوبی قربونت برم!؟

یاسین یه نگاه به من انداخت و بعد جواب داد:

-آره بابا خوبم! یکم فقط کرخت بودم

سرم رو پایین انداختم و سرگرم خوردن سوپ داغ شدم.
تمام برنامه هامو با اومدنش بهم ریخت.
دلم میخواست با مائده نیاد و پسش بزنه اما انگار واقعا رو حرف اون نمیتونست حرف بزنه!
نامحسوس نگاهشون کردم.
مائده ظرف سوپ رو به سمت یاسین گرفت و گفت:

-بیا بخور …این واست خوب!

یاسین خیلی عادی و معمولی بدون اینکه حتی نگاهش کنه ظرف رو ازش گرفت و گفت:

-مرسی!

مرده شورتو ببرن یاسین.پاس رونالدینیویی میدی!؟ به من اظهار علاقه میکنی ولی با مائده میچرخی….
نمیدونم چرا از همین حالا روش حساس شده بودم و تمام حرکات و رفتارش رو زیر نظر داشتم.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 63

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
17 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریحانه
ریحانه
3 سال قبل

همین اخه لعنتی!!!؟؟؟😭😭

فاطمه
فاطمه
پاسخ به  ریحانه
3 سال قبل

امشب پارت داریم؟؟؟؟ ممنون اگه جواب بدین.

محمد نوروزی
3 سال قبل

سلام خیلی عالیه فقط لطفا بزرگتر پارت بزارید پارت هاتون خخخخخیلی کوتاهه…

Melika
Melika
3 سال قبل

حاجی پشمام …اینقدر زیاد بود چشم درد گرفتم بابا یکم بیشتر بزار دیگه 🤕🤕

mobmob
mobmob
3 سال قبل

دم شما گرم خانوم نویسنده
خدااییش خیلی بهتر از قبل پارت گذاری میشه😁❤️

.
.
3 سال قبل

خستمون کردین دیگهه لاقل انقدر میزارین هرروز بزارین

Bahar
Bahar
3 سال قبل

از دیشب تا الان نه بار اومدم سایت ولی نمی دونم چرا الان برام پارت جدید اومد
این پارت خیلی کم و حرص درار بود😐💔
مرسی نویسنده❤️

Lora
Lora
3 سال قبل

اقا توروخدا پارت زیاد بزار،اینجوری پیش بره ادم زده میشه،وکل شخصیت هاازیادم میره.
نامردیه،فقط ازسرسفره میخوادیه نگاه کنه،میشه یه پارت😓☹🤕

N
N
3 سال قبل

برعکس چند وقت پیش واقعا ازت ممنونم توی این هفته خیلی فعالیتت عالی بود . فکر کنم این هفته ۴ پارت گذاشتی
ولی بازم میگم این هفته واقعا عالی بودی
ممنونم

zhra
zhra
پاسخ به  N
3 سال قبل

عزیزم یه جوری میگی این هفته ۴ تا پارت گذاشتی اخه این چیزای که نویسنده میزاره پارته خدایی تو یه پارت دو کلام هم حرف نمیزنن از اتاقش مباد سر میز میشه یه پارت 🥴🥴🥴😐😐😐😐😐😐

Angel
Angel
3 سال قبل

خدایی فازتون چیه مردم؟؟
چند وقت بود همش گیر میدادین(حداقل کوتاه میزاری هرروز بزار)
بیچاره الان دو روز دو روز خهی داره واستون میزاره بابا دست از سرش بردارین دیگه
کار و زندگی ندارین مگه پلاس شدین تو سایت ول کنین بنده خدارو
خب خوشش میاد انقد بزاره به ماام هیچ ربطی نداره

Parmin
Parmin
3 سال قبل

بابا زیاد تر کن دیگه پارتارو چار خط میشه یه پارت
؟؟؟؟

Ghazal
Ghazal
3 سال قبل

پارتا خیلیییی کوتاهههههه لطفااااا بیشترش کن ادمین جان
انقدر اذیتمون نکن 😑❤

Asal
3 سال قبل

نویسنده جون نبت ب دفعه های قبل یکم فقد یکماااا پارتارو بیشتر کردی ولی خواهشااااا تو پارتا این مائده نباشه ک منو بدجووووور حرصی میکنه مرسی اگه اسمش نیاااااد

Zahra
Zahra
3 سال قبل

سلام ادمین جون امشب پارت میزاری یا فردا؟

Zahra
Zahra
پاسخ به  ghader ranjbar
3 سال قبل

مرسی

17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x