نمیدونم چرا از همین حالا روش حساس شده بودم و تمام حرکات و رفتارش رو زیر نظر داشتم.
چون برام قابل باور نبود آدمی که نامزد داره بخواد صادقانه به یه نفر اظهار علاقه بکنه!
لابد داشت سر به سرم میذاشت و اذیتم میکرد.نکنه اصلا بخواد انتقام بگیره ازم؟
بخواد تلافی ارتباط با بهراد رو…
نه نه! یاسین هرچی که باشه تا به این حد مزخرف نیست!
ولی اگه نبود هم و اگه واقعا من رو دوست داشت پس دیگه چرا دل به خواسته های مائده میداد!؟
این تناقض عجیب و غریب نبود ؟
متفاوت نبود و غیر قابل باور…
مائده مدام بهش می رسید و همچی بهش تعارف میکرد.
گاهی لیمو…گاهی سوپ بیشتر.گاهی آب…گاهی آب پرتقال!
یاسر به اشاره ی ریز به مائده رفت و کنار گوشم به شوخی گفت:
-پدر عشق بسوزه! یکی رو هم نداریم وقتی مریضیم اینجوری تیمارداریمون بکنه!
چپ چپ نگاهش کردم و کفتم:
-رو ، رو برم سنگ پاااا…پس دریا چیه!؟
لیوان آبش رو سرکشید و جواب داد:
-بابا نشناختی مثل اینکه دریارو…اون از اون مدل دختراس که پاستیلشونم خدمه هاشون باید دهنشون بزارن!
با چندش و انزجار گفتم:
-ایشششش.مرده شور خودت و دوست دخترتو ببرن!چندشششش! جوجووو
اونقدر در گوش هم پچ پچ کردیم که بالاخره ماه چهره خانم کفری شد و با عصبانیت و جدیت ،البته خطاب به من گفت:
-دختر جان تو هنوز یاد نگرفتی سر میز شام نباید اینجوری ور ور حرف زد!؟ هان ؟این کار واقعا دور از ادب…
از این حرفش جاخوردم خصوصا اینکه باوجود اینکه یاسر و حتی دختر خودش هم داشت صحبت میکرد اما بازهم فقط سعی داشت من رو ضایع بکنه
چیزی نگفتم و فقط تماشاش کردم اما چوننگاه هاش همینطور ادامه پیدا کردن به ناچار گفتم:
-ببخشید!
بیشتر از اینچیزی نگفتم.یعنی بهتر بود چیزی نگم.سرمو پایین انداختم و خواستم سکوت کنم اما صحبتهای فخری حسابی بهمم ریخت:
-به هر حال! دختری که تربیت شده ی اون بابا باشه بهتر از این هم از آب درنمیاد!
این یه مورد یعنی توهین به پدرم رو دیگه نمیتونستم تحمل بکنم برای همین قاشقم رو باعصبانیت گذاشتم روی میز و بعد گفتم:
-جُک سال فقط اونجایی که آدمایی که ادعای ادب دارن، سر نخود هم ازش سر درنمیارن!
مامان زودتراز بقیه سرش رو به سمتم برگردوند و خیلی محکم واسه خاتمه دادن به حرفهام گفت:
-سوفیااااا…. معذرت خواهی کن و بشین سرجات!
سرمو به سمتش برگردوندم و پیش روی همشون رک و صریح گفتم:
-معذرتخواهی؟! فکر کنم اونی که باید معذرت خواهی بکمه فخری خااانم هست نه من…
فخری خانم هاج و واج نگاهم کرد و گفت:
-خدااایااا…ببین چقدر پررو و بی نزاکته! وای …ما هیچوقت همچین آدم گستاخ و بی ادبی تو زندگیمون نداشتیم.
مامان به نگاه به فخری و منوچهر خان انداخت و بعد دوباره رو کرد سمت من و با تحکم گفت:
-سوووفی ..زودباش معذرت خواهی کن!
نگاهمو از مامان گرفتم و سرم رو به سمت فخری برگردوندم.
من مثل مامان دلیل محکمی برای اینجا موندن نداشتم که حالا بخوام در حالی که حق باخودمه حق رو به اونها بدم برای همین از روی صندلی بلند شدم و گفتم:
-دلیلی نمی بینم معذرت خواهی بکنم…اونی که باید معذرت خواهی بکنه فخری خانم…
-سوفی…
دلخورانه گفتم:
-محض رضای خدا وادارمنکن برای جرم نکرده معذرت بخوام.من اینکارو نمیکنم و در ضمن…
مکث کردم.سرم رو به سمت اونا برگردوندم و گفتم:
-شما امشب به پدر من توهین کردین و من شعری که گاهی اون همچین مواقعی به زبون میاره رو به نیابت از خودش براتون میگم
هرکس بد ما به خلق گوید ما چهره ز غم نمی خراشیم
ما خوبی اون به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم
مرسی بابت شام!
همه هاج واج بودن به جز یاسین که یه لبخند واضح و مشخص روی صورتش بود.
دلیلی نداشت از خودم دفاع نکنم.و البته از پدرم که خیلی راجبش بیراه میگفتن.
دستمال توی دستمو کنار بشقاب انداختم و بعد هم از اونجا فاصله گرفتم و راه افتادم سمت پله ها تا هرچه زودتر برم توی اتاق….
حتی نشد اون غذارو کوفت کنپ ولی به درک…
اصلا برام اهمیت نداره.مهم اینکه سکوت نکردم و جوابشون رو دادم.
من….مثل مادرم دلیل محکمی برای اینجا موندن نداشتم که حالا بخوام سر موندن هر رفتار مزخرفی رو تحمل بکنم.
صدای مامان رو از پشت شنیدم که درحال عذرخواهی کردن بود.
پوزخندی زدم و سرعت قدم هامو بیشتر کردم تا وقتی که خودمو رسوندم به اتاق.
درو باز کردم و رفتم داخل…
شال و روپوشی که تنم کرده بودم رو انداختم روی زمین و یه راست سمت تخت رفتم.
خودم پرت کردم روش و پتو رو تاروی صورتم بالا آوردم…
چه شانسی😍😍😍 ۳۹ ثانیه س که پارت گذاشته شده
اما چرا انقد کم😥😥😥
کاش یذره این پارت رمانتیک بود
مرسی نویسنده بابت پارت جدید❤️
عجب شعر خفن و عمیقی بود👌🏻😍
آره آره خیلی خوب بود
کی میزارین پارت جدیدو
مرسی ولی فقط از میز شام بلند شد اومد تو اتاقش ☹️ دیگه خیلی کوتاهه
چقدر خوب سوفیا جوابش را داد 😍 دمشش گرم
سلام
میشه رمانی که دارم مینویسم به صورت پارت پارت بزارید توی سایت؟
ایول 😻
ایول 😻
لایک داره
نویسندههه جااااااان عزیزت طولانی کن پارتارووووووووو
همییین😤
این چی وضعشه شورشو دراوردی دیگه خب یکم بیشتر بنویس 😡
سلام
من رمان دارم مینویسم میشه توی سایت پارتاشو بزارید؟؟؟
سلام
من دارم رمان مینویسم میشه پارتاشو تو این سایت بزارین؟
ایدی تلگرامتو بزار تا بهت پیام بدم
تلگرام ندارم😭
روبیک
سروش
ایتا
اینارو ندارین؟
تل ندارم
روبیکا دارم
فقط اون شعره 😍😍😜
ولی خدایی چرا مامان سوفی اینقدر توسری خور و مزخرفه لامصب😲
دوستان حالت شب و روز به سایت اضافه شد بالا به شکل ماه هست
دمت گرم ادمین خیلی خفن شده دستت درد نکنه
عه چه باحاله😂 اول گفتم مگه ماه رمضونه!! 😂
دمش گررررررررم چه خوب نشکندش سرجاش ..ولی لامصب چه شعر خفن و باحالی
ممنون ولی اگه میشد یکم پارت بیشتر بشه بهتر بود الان سوفیا رفت سر میز شام بعد هم رفت اتاقش خیلی کم بود
چه ساعت و چه روزی پارت گذاری میشه
مرسی ادمین ب موقع پارت میزاری
بخدا دوتا رمان دیگ انلاین میخونم ادمین جرممم داد از بس دیرر میزاره
عاشقتممم لعنتی♡
طولانیش کن لطفا
چرا رماندونی باز اینشکلی شد اصلن بالا نمیاد
چی شده مگه ؟ الان برات باز نمیکنه ؟
سلام
ادمین رمان آغوش ممنوعه رو نمیزارید؟
فعلا دنبال چن تا رمان خوب هستم ببینم این چجوریه
خیلی ممنون🌷
ادمین میشه لطفاً بگی چه روز پارت میزاری حداقل بگو چند روز یه بار پارت میزاری ؟
خیلی ممنون بابت این رمان عالی🙏🏻
هر وقت پارت جدید بیاد میزارم
ادمین پس کی پارت میزارین. ۶روز گذشت
الان درست شد ولی هی میزنه دسترسی به این سایت امکان پذیر نیست و کلا بالا نمیاد هر چن وقت یه بار اینجوری میشه نمیدونم مشکل منه یا مشکل سایته
میگممم چرا پارت جدید نمی زارین یعنی پارت ۷۴ و ۷۵ نداره این رمان😐😑
ادمین امشب پارت داریم؟
پارت ۷۴ کی میاد.؟
قطعاً با این دیر پارت گذاشتن موضوع رمان فراموش میشه و دیگه کسی پیگیر نمیشه رمان شما نمیشه
پارت نمیزاری؟
میگم الان سه روزه هاااا
پارت جدید کی میزاری ادمین جون؟
پارت جدیدو نمیزارین ؟ 😢🤕
چرا پارت بعدی نمیاد 😐
خسته نباشی ب خدا انقد پارت گذاشتی سایت دیگع بالا نمیاره :/…
وجدانن نمیخوای پارت جدیدو بزاری؟ 😐😐
سلام میشه پارت جدید بزارین
برگشتیم سر روال قبلی؟ جدا ؟
پس چرا پارت جدید نمیزاری اخه اه دیگه شورشو در اوردی 😐😐😒😒😒😒😒
ادمین،پارت جدیدو هنوز نزاشتیش یا برا من بالا نمیاد ؟؟
دیگه پارت نمیزاری؟
آقا قسمت بعد چیشد؟؟خیلی طول کشید😐😐