پاییزه خزون پارت ۲۳

3
(5)

 

 

پاییزه خزون

حدود ۲۰ دقیقه ای توراه بودم ساعت ۲ بود که رسیدم خونه پول اسنپ و حساب کردمو با بیجونی وارد خونه شدم اول رفتم سمته کشوی میز توالتمو پد برداشتم و خودمو تمیز کردم . دوباره حالت تهوع داشتم ،میترسیدم چیزی بخورمو دوباره بالا بیارم بی خیال خوردن شدم البته فک کنم با این وضع که دارم میرم آخر سر وزنم به ۵۵ میرسه از بس که لاغر شدم ولی مهم نبود برام ،این روزا چی مهم بود برام که غذا خوردن مهم باشه ،پتو متکا برداشتمو رفتم سمته کاناپه تلوزیونم روشن کردم ، زیر پتو خزیدم نفهمیدم دقیقا کی بیهوش شدم .
با صدای ویبره گوشی از جام پاشدم آخ که چقد گلوم و بدنم درد میکرد با بیحالی گوشیو برداشتم
_بله
فک کنم با این صدای خوفناکم طرف پشت گوشی سکته ناقصو زد
_ساحل چرا صدات اینجوری شده خوبی؟
_سلام داداش اره خوبم فک کنم سرماخوردم
_الان باید بهم بگی سرما خوردی؟
_اخه تازه اینجور شدم
_بلند شو حاضر شو دارم میام اونجا ببرمت دکتر
_نه نمیخواد خوب میشم فقط یه ذره گلوم درد میکنه
_نه نداریم پاشو ببینم صداش در نمیاد بعد میگ خوبم پاشو بریم دکتر من به دکتره بگم یه هف هش تا آمپول بزنه دلم خنک شه
_آراز
_هان؟ ۱۰ مین دیگ دمه دری خداحافظ
_من نمیاما گفته باشم
_نظر نخواستم خواهر عزیزم میبینمت
گوشیو قطع کرد ،ای بابا فک کنم پریودیو سرما خوردگی دوتایی قاطی پاتی شده باهم… پوف ،رفتم سمته اشپزخونه و سماورو روشن کردم که حداقل یه چیزی بخورم نگه سرم بزنم چون میدونم با این سرگیجه …. فشارم بالای ۸ نیست سریع یه چای و کیک کوچیک خوردم و یه لباس سرتاسر مشکیم پوشیدم ،با تک زنگ اراز رفتم پایین خدا بخیر بگذرونه از دکتر فراریم ،
در خونرو چفت کردم و به سمته ماشین آراز رفتم در عقبو باز کردمو نشستم رو صندلی ،
_سلام داداش سلام زنداداش خوبید
_سلام عزیزم ت خوبی چرا رنگ به روت نمونده عزیزم
_ سلام ساحل خانم ….
با خنده ادامه داد
_میبینم که باید حلوا بپزیم
سمانه گفت
_عههه اراز این چه حرفیه
منم گفتم
_آراز یادت نره برا خرمای هفتم توش گردو بزارید
_ببین سمانه این خودش میخاره بزار من یذره بخارونمش
_خواهر برادری ول کن نیستیدا ،اراز روشن کن بریم درمانگاه این بچه رنگ به رو نداره
منم ساکت شدم واقعا جون نداشتم و علاوه بر اینا حس میکنم تبم به تمام علائمم اضافه شد

تو ردمانگاه منتظر نشسته بودیم تا نوبتم بشه حدود یک ربع منتظر موندیم که صدامون کردم بریم داخل اتاق دکتر ، با سمانه رفتم داخلو آرازم بیرون موند
_سلام خسته نباشید
دکتر یه مرد مسن و مهربون بود گفت
_ سلام ، مرسی دخترم مریض کدومتونید
سمانه اشاره کرد به من رفتم رو صندلی مخصوص بیمار نشستم
_علائمت چیه دخترم
_سرگیجه ،حالت تهوع شدید ،گلومم درد میکنه آقای دکتر
فشارمو که گرفت فشارم رو هفت بود دکتر گفت
_چرا اینقد فشارت پایینه ، چیزی خوردی از صبح تا حالا
_بله چای و کیک
دست رو پیشونیم گذاشت و از این چوب بستنیا تو دهنم کرد ،و گفت
_خوب تبم که داری دختر چیکار کردی با خودت ،عادتی؟
_از خجالت آب شدم ولی بزور گفتم
_بله
_من برات یه سرم نوشتم چن تا آمپولم نوشتم تو سرمت بزنن داروها و قرصاتم بخور و حتما پیش یه دکتر زنانم برو من یه آزمایشم برات مینویسم برو انجام بده
_ممنون
از اتاق دکتر که اومدیم بیرون آراز گفت
_چیشد ؟
سمانه زود تر از من گفت
_هیچی بیا برو داروهاشو بگیر بهش سرم و امپول داده
_نمیخواد بعدن میگیرم میزنم بریم
_چی چیو نمیخواد اراز دکتره میگف چیکار کردی با خودت که اینجوری شدی فشارش ۷ بود
آراز گفت
_ساحل میخوای خودتو بکشی راه های بهتری هست اینجوری خودتم زجر کش میکنی
حال نداشتم جوابشو بدم فقط یه لبخند زدم .آراز که رفت منو سمانه رو صندلی نشستیم سرمو گذاشتم رو شونه سمانه و چشامو بستم چقد جای مامانم خالیه اگه الان بود چقد هوامو داشت صدای زنگ گوشیم بلند شد حال نداشتم بر دارم سمانه گوشیمو برداشت و جواب داد
_سلام بله بله ،من سمانم شما خوبی مهسا جان قربونت عزیزم ساحل اره پیشمه ولی یکم ناخوش بود اوردیمش درمانگاه گوشی و بدم بهش باشه چشم
بیا ساحل جان مهساس نگرانته گوشیو گرفتم ازش
_جانم مهسا جان
_سلام چت شد دختر خوب نشدی !!
_سلام نه سرماهم خوردم بدتر شدم
_ای بابا کی میری خونه بیام پیشت یه سر
_نمیخواد بیای بابا حالم خوبه، سرم اینا داده بهم بزنم خوب میشم
ایندفعه به جای اینکه صدای مهسا رو بشنوم صدای امیر و شنیدم
_چرا صدات اینجوری شد ساحل
_هیچی امیر فک کنم سرمارو بغل کردم
_ای بابا الان چطوری؟
_بد نیستم فشارم پایین بود گف سرم بزن ،اراز رفته داروهامو بگیره
_باشه خواهری حالا رفتی خونه بهت زنگ میزنیم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان عروس خان

  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
2 سال قبل

عالیه وزیبا.وخواندنی

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x