پاییزه خزون پارت ۳۲

3.8
(4)

 

 

پاییزه خزون

با صدای زنگ موبایلم از خواب پریدم ،آخ که چقد صداش زجر آوره درست مثله شوکه عصبیه…. تار و مار میکنه همه آرامشتو ،گوشیمو جواب میدم
_بله
_الو ساحل بیشور مگه نگفتم میایم دنبالت ما نزدیک خونه مهسا ایناییم تو هنو خوابی خرس چغر ؟
_بابا دیشب ساعت ۴ خوابیدیم مگه ساعت چنده !؟
از اون ور مهسا میگ
_اههه بخواب دیگ ساحل چقد فک میزنی
_ببین سمیرا من الان حاضر میشم دقیق کی می رسید؟
_۱۰ دقیقه دیگ رسیدیم بپر پایین
_حله الان آماده میشم
لباسامو میپوشم از مهسای خوابالو خداحافظی میکنم میرم پایین .

با بچها خیلی خوش گذش اراز ایناعم اومدن و جمعمون جمع شد همگی رفتیم رستوران و بعدش تو چال ، داشتیم پیاده روی میکردیم باهم از سراشیبی توچال بالا میرفتیم ،که آراز اومد نزدیکم وبهم گفت
_ساحل فردا باید بیای شرکت کارامون لنگه نیازت داریم ؟ میتونی بیای؟
_عه ،باشه چشم… آره میام کلاسم ۱۲ تموم میشه از اون ور میام شرکت پیشتون ،خوبه؟!
_عالیه ،حواست باشه یه مانتوی بلند میپوشی ارایش نمیکنی یا اگرم میکنی کم رنگ موهاتم نمیریزی بیرونااا
_عملن بگو اونجا میخوای بشی گشت ارشاد من اراز !!!
_جوننن گشت ارشادتونم میشم خانم
_بیشوررر
سمیرا یه دفعه قاطی میکنه
_ینی چی ،در گوشی نداریمااا چی چی پچ پچ میکنید ..
_هیچی فردا مادمازل قراره بیاد و همکاریشو با ما آغاز کنه البته اگه قابل بدونن..
_میزنم تو سرت آرازااا بیشور !
_ژوووننن شما فقط منوبزن ،اصن بیا منو ببلع من اگع چیزی بگم ..
خلاصه با شوخی و خنده جمعمونم سپری شد و دلتنگی غروب جمعرو شست و برد .

هوف هلاک بودم چقد مزخرفه شنبه…که از ساعت ۷ صب تا ۱۲ یه ریز کلاس داشته باشی ،سرویس شدم به تمام زاویا و معانی ،مشغول جمع کردن وسایلم بودم که بچها اومدن سمتم سپیده یکی از دوستام گفت
_سالی جون نمیای بریم با بروبچ کافه خیلی وقته نیستیااا بابا با ما بِه از این باش
_بخدا درگیرم بچها شرمندتونم الان باید زود برم …
مهرشاد گفت
_بابا ساحل رئیس جمهورم مثه تو اینقد شلوغ نیست …بیا بریم یه ذره بگیم بخندیم خوش میگذره
_حاجی!!! بخدا درگیرم ولی پنجشنبه رواله قرار بزارید میریم بیرون ،
_باشه سالی جون برو به سلامت
_بای بچها
از دره کلاس که زدم بیرون گوشیم زنگ خورد آراز بود
_جون آرازی ،الان کلاسم تموم شد سریع سواره مترو میشم و میام
_باشه بیا پس مهرشادم منتظرته سراغتو میگیره …
_ببین برو به مهرشاد خان بگو به نظرم تصمیمشو عوض کنه من براش کارمند نمیشما اون شرکتم بهم میریزم بگو تا وقتی که برسم وقت داره فک کنه ..
توقع داشتم بازم صدای اراز و بشنوم ولی صدا مهرشاد و شنیدم
_میبینم که ساحل خانم زبون واکرده احیانا تخمه کفتر برای صبونه نخوردید ؟
_حاجی بخدا هیچی از صب نخوردم بند و بساط ناهار و آماده کن تا بیام ..
گویا صدا رو اسپیکر بود آراز گفت
_ساحل صد بار گفتم مثه لات و لوتا حرف نزن، خیره سری تو دختر
_ایش برو بابا ،خوب دیگ بهتون افتخار دادم که اینقد باهاتون حرف زدم بای داداشا
جفتشون گفتن بای و قطع کردن وارد متروشدم و کارتمو زدم داشتم میرفتم سمته محلی که قطار میومدش دوباره گوشیم زنگ خورد هوفف این دیگ کیه شمارش ۰۹۱۲ …بود چقد اشناس شمارش تعلل نکردمو جواب دادم
_بله !؟
_به ساحل خانم پارسال دوست امسال دشمن خونی چطوری سرکار علیه؟
_به سلام آقای کانزلر counselor(کلمه انگلیسیه به معنی مشاور )
_اووو خانم معلم باما زیر دیپلم حرف بزن نمیگی اینجوری دوس دارم بیام بشینم سره کلاساتو و زبان یاد بدی بهم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان دژخیم

  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
2 سال قبل

عالیه

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x