پاییزه خزون
تماسو وصل کردم که صدای پرخشمش پرده گوشمو حسابی مشت و مال داد
_هیچ معلوم هست داری چه غلطی میکنی ،نباید یه نگاه به اون گوشی وامونده بکنی ،که منه به همه چیزو دق مرگ ندی ،میفهمی چیکار میکنی ساحل ،با کارات منو به مرز جنون میرسونی
آروم لب زدم
_تموم شد؟!
صدای پوزخندش به گوشم رسید
_تموم شد!؟تازه شروع شده خانم فک میکردم با وجود اختلاف سنی زیادمون ولی تو خیلی بیشتر از هم سن و سالات میفهمی ولی داری یه کارایی میکنی که تمام معادلاتم بهم بریزه
_چیکار کردم مگه آرمین حواست هست داری دلم و میشکونی ؟
_تو حواست هست که با کارات منو روانی تر میکنی صد بار بهت گفتم اون وامنوندرو جواب بده من نگرانت نشم
وسطه حرفش پریدمو گفتم
_بابا به پیر به پیغمبر آراز و مهرشاد پیشم بودن نمیزاشتن نفس بکشم
_اول از اینکه دمشون گرم که حواسشون به نامزد من بوده ،ثانیا یعنی نمیتونستی یه پیام بدی که دل واموندم هزار جا نره
خودمم نمیدونستم چه مرگم شده بود ،ولی از اونجایی که گفت حواسشون به نامزد من بود جاموندم چقدر بده که با یه حرف بیوفته تو باتلاق گذشته و غرق شی اون بی معرفتم منو پیش دوستاش به عنوان نامزد معرفی میکرد ،وای نه نباید این اتفاق بیوفته نباید اون بی همه چیز و با ارمین مقایسه کنم مطمئنا عواقبه خوبی نداره با صدای آرمین دست از باز کردن صندوقچه گذشته برداشتم
_هسی
_ببخشیدمعذرت میخوام
اینقدر مظلوم این حرفو زدم که مطمئنم دلش ریش شد
_کجایی الان؟
_خونه مهرشاد اینا
_طرفای کجاس خونشون؟
_میخوای چیکار ؟
_تو بده
_تا نگی چیکار داری نمیگم بهت آرمین یه وقت نزنه به سرت و بیای اینجاها فردا همو میبینیم بخدا الان وقتش نیست
_میدونی ساحل بخدا اگه الان اینجا بودی قطعا یه بلایی سرت میاوردم از بس که با روح و روانم بازی میکنی فسقل قطع تصویری زنگ بزنم ببینمت دلم برات تنگ شده
_باشه بزنگ
گوشیو قطع کردمو نتمو روشن کردم که دیدم آرمین تصویری زنگ زد جالب این بود هنوز آرمینو سیو نکرده بودم مطمئن بودم اگه میفهمید حتما خفم میکرد ،تماسو وصل کردمو چهره خستش اومد بالا با دیدن اون رکابی که تنشه خجالت کشیدم و غریدم
_آرمین خجالت نمیکشی با این وضع برو یه چیزی بپوش من پشته خط منتظرم
تو گلو خندیدو گفت
_نه خجالت برا چی تا چند وقته دیگ زنم میشی باید برات عادی شه
با حرفاش داشتم دگرگون میشدم چرا دوباره داشتم جادوی یه نفره دیگ میشدم
_آرمین نه به باره نه با داره بزار جوابتو بدم بعد اینکارارو کن
سرخوش جواب داد
_مگه میتونی جواب منفی بدی بهم دیگ چی میخوای پسر به این آقایی و گوگولی
خندیدم و گفتم
_هندونه هات ته نکشید همشو گذاشتی زیره بغلتااا
خندیدو گفت
_نگران هندونه های من نباش جاشون امنه راستی چرا تو تراس نشستی هوا سرده شرما میخوریا
_نه هوا خوبه اومدم یه ذره هوا بخورم
_به غیر از هوا چیزه دیگ ای که نمیخوری
_مثلن چی؟
_مثلن غصه
_بعضی چیزا با بعضی آدما عجین شده نمیشه جداشون کرد آرمین
_مگه آرمین مرده که تو بخوای غصه بخوری همه چی درس میشه ساحل ولی بوقتش یه جا خوندم نوشتم بود شما هیچ وقت به نوزاد کوچیک چلو کباب نمیده نکه چلوکباب بد باشه ها نه ولی برای اون بچه اون غذا به قدری سنگینه که ممکنه جونشو از دست بده حالا اون بچه وقتی بزرگ بشه ممکنه هر شب چلو کباب بخوره اون موقع زمان درستش نبوده که بخواد این غذارو بخوره ولی بعد ها تونسته اون غذارو بخوره آدماهم همینن بعضی اوقات باید صبر کن واسه چیزایی که میخوان خدا نمیخواد اون چیزو اون لحظه به آدما بده توام صبر کن مطمئنا خدا اون چیزایی رو که میخدای بهت میده
_آرمین از آینده میترسم اینده ای که پشتوانه ای ندارم
_مگه تو خودت نماز نمیخونی پشتوانه قوی تر از اون کسی که تورو آفریده
_چقدر خوبه یه چیزاییرو به آدم یادآوری میکنی حرف زدن باهات آرومم میکنه امیدوارم میکنه به آینده ای که نمیدونم سفیده یا سیاه
_شایدم خاکستریه چون هیچ چیزی حتی خوشبختی ۱۰۰ درصد و مطلق نیست ساحل پس باید به همون داشته هایی که الان داری قانع باشیو قدرشونو بدونی
عالی وزیبا