پاییزه خزون پارت ۵

5
(5)

 

پاییزه خزون
دیگ از نیمه شب هم گذشته بود تقریبا همه رفته بودن و خودیا بودن فردا جمعه بودو قرار بود همگی دوباره بریم بهشت زهرا ،مردا رفتن یه جا جمع شدن قلیون و پاستور بازی کردن منم که دیدم هر کسی سرش به کاره خودش گرمه رفتم تو اتاقمو درو قفل کردم . صداها یه ذره اذیتم میکرد ولی چاره ای نبود نیاز داشتم برای یه مدت برم جایی که هیچ کسو نشناسم شاید جمله کلیشه ای باشه ‌ولی شدیدا به تنهایی نیاز دارم تا فک کنم باید از این به بعد چیکار کنم ،حاله من با کسی که تازه از کما برگشته زیاد فرقی نداره همونقدر گنگم ,همونقدر بی خبرم .رفتم سمته قابه عکسشون چن ثانیه نگاشون کردم ولی بعدش محکم بغلشون کردم خودشونو نه ها…، خودشون که زیره خاکن عکساشونو محکم بغل کردم کاشکی عکسا بوی ادمارم ثبت میکرد شاید یکم از حجم دلتنگیامون  با عکس کم میشد.صدای در به گوشم میخورد هی سمیرا صدام میزد عمم اومد صدا زد تحمل صدا هاشون برام سخ بود نمیدونم چیشد ولی  با هرجون کندنی بود قفل مهر و موم زبونم باز شد   گفتم خوبم  .خوبمی که صد تا خوب نیستم و میگفت فک کنم  خودشونم متعجب شدن از این صدایی که شبیه آدم هایی بود که کلی زجه زده ولی منکه زجه نزدم نمیدونم چرا صدامم مثل حال هوام گرفته اوناهم  فهمیدن نیاز دارم به این خلوت تنهام گذاشتن ، با مامانم کلی ت دلم حرف زدم کلی گله کردم که چرا نیس الان پیشم چرا نیس که ارومم کنه کلی به بابام غر زد که چرا نیس کوهم باشه چرا نیس که از این نگاه های ترحم امیز نجاتم بده ،ازشون کمک خواستم که بهم توانایی بدن که دوباره از رو زمین بلند شم دوباره قوی شم که بتونم‌از پس این دنیای نامرد بر بیام با خودم عهد بستم که فردا صبح که از این اتاق رفتم بیرون حداقل برای ظاهرم که شده بگم خوبم که حداقل دیگرانو ناراحت یا اذیت نکنم کلی قولای جدید دادم به خودم که اگر یه اتفاقی ناخواسته برات میفته حتما راه و چارشم خدا برات میفرستش .

با صدا قار قار کلاغ چشمام و باز کردم صبح شده بود ولی باید میرفتم سره خاک مامان بابام باید با اوناهم حرف میزدم باید از اوناعم کمک میگرفتم .بدون هیچ سر و صدایی سوییچ ماشینو ور داشتم گوشیمو کارتمم برداشتمو زدم بیرون از خونه ،من باید با خودم کنار میومدم .

با گلاب و شاخه گلای رز وارد قطعه عزیزام شدم و سره خاکشون رفتم .اخ که هر وقت میام اینجا داغم‌میشه مثه همون روزه اول همونقدر ترسناک همونقدر سخت .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

۵تا فعل بود در سطر اول

ایدا
ایدا
2 سال قبل

ممنون

mehr58
mehr58
1 سال قبل

خیلی زیبا به تصویر کشیدین این دلتنگی رو

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x