پارت855
به خدا که افسار پاره کردم.. پاهام و که دو دستی قفل کرده بود اما دستهای آزادم و داشتم.. مشت بود که توی کمر کوفتیش کوبیدم..
چطور جرات کرد!!! نه واقعا چطور !! اونم با کارایی که دیشب باهام کرد.. نازکشی بخوره تو سرش رفتار مودبانه و دلبرانه و محبت آمیزم به همون جام اما کتکم زد!؟
اونم نه نمادین.. چنان ضربه ای که به نظرم قابلیت انگشت نگاری هم داشته باشه..
اینطور رد مونده دستش و روی پوستم حس میکردم و گز گز سوزشی که گواه حسم بود.
نفهمیدم کی از درگاه در رد شدیم و گفتم الانه که پرتم کنه پایین اما برخلاف ضرب دستش ملایمتر از اونچه که فکر میکردم انداختم روی تخت و تا خواستم از فرصت استفاده و از اونطرف در برم.. همون هیکل سنگین واینا بود.. با همون تلپی افتاد روم.
_ولمممم کن مرتیکه عوضی.. منو میزنی.. چنان بلایی سرت بیارم که..
_الان بوسش می کنم خوب بشه.
هان؟!… مثه اسکلا نگاش میکنم و چشمای تیره اش که با شیطنت مرموزانه ای مخلوط شده و دورچینی از مژه های پر و فرخورده قابش گرفتن، لحظه ای منو خر میکنن اما…
_من به گور همه کسم خندیدم..بوسش کنی؟ فک کردی خرم ! مرتیکه سواستفاده چی.. معلوم نیست دوباره چه نقشه ای برامـ ..
خب وقتی یکی دهنش و بزاره روی لبات خفه میشی دیگه..
_هومممم… اوووووم..
همین اصوات هم به زور از لای دندونا و لبای مکنده اش بیرون اومد.
تا جایی که جفتی از نفس افتادیم.. من به خاطر تقلاهام و جفتک پرونیایی که فایده نداشت اونم برای کامی که به شیرینی ازم گرفت.
فشار دست هاش و کم میکنه و صورتش روی گردنم فرود میاد تا نفسی تازه کنه.
_خدا لعنتت کنه دختر که با من اینجوری میکنی…
منم موافقم.. از بس تو کف جملات عاشقانه از این مرد موندم که با همچین جمله ای حال دلم یه جوری میشه.. مخصوصا با لحن جذاب و خشداری که اوج از خودبیخود شدنش و میرسوند.
همون جاهم که هست لب هاش نبض تپنده رگ گردنم و به بازی میگیرن و زبونی که با مهارت لذت بخشی برای خودش آزادانه میچرخه..
و منی که آدمم.. از اون فراتر دخترم… ندیده ام که باشم بدتر.. با هورمون های فعالم که داره حسای خیلی زیادی رو توی وجودم به غلیان در میاره.