۳ دیدگاه

رمان عشق خلافکار پارت 33

4.9
(7)

بعد چندثانیه جیغ زدن چشامو باز کردم و به آستینم که کشیده شده بود نگاه کردم که دیدم

به دستگیره در یکی از اتاقا گیر کرده. نفسمو بیرون دادم.

_ دستگیره در اتاق بود.

_ آرتی نمیگی جیغ میزنی آدم میترسه.

_ بیا ، هنوز نفهمیدیم چرا در خونه صدا خورد

به در که رسیدیم دیدیم در نیمه بازه! در رو کلا باز کردم و بیرون رو نگاه کردم ولی کسی تو حیاط نبود.

_ چطوری در باز شده؟

شونه بالا انداختم.

_ نمیدونم شاید باد بود.

_ نه بابا این در کلا انقدر سنگینه و قفلش محکم که اصلا با باد تکون نمیخوره.

_ بیا بریم چیزی نیست.

در و بستم و برگشتیم که بریم سمت مبلا که تو آشپزخونه احساس کردم دیدم یکی رد شد.

_ امیلی تو هم دیدیش؟

_ چیو؟

_ یکی تو آشپزخونه هست.

_ توهم زدی کسی جز ما خونه نیست.

_ مطمئنم یکی اونجا هست.

_ باشه بیا بریم ببینیم.

رفتیم طرف آشپزخونه و کلید برق آشپزخونه رو زدم تا لامپا روشن بشن.

توی آشپزخونه رو گشتیم ولی کسی نبود.

_ دیدی که توهم زدی کسی اینجا نیست.

_ نمیدونم شاید تو راست بگی.

داشتیم برمی گشتیم که لامپا شروع به خاموش و روشن شدن کردن.

_ یا امام زاده لواشک. لامپا چرا اینطوری میشن؟ این خونه جن داره به ولله

_ بیا بریم بخوابیم حداقل تو خواب حالیمون نمیشه چی به چیه اگرم مردیم

از پله ها بالا رفتیم و پریدیم تو اتاق. امیلی درو قفل کرد و رو تخت دراز کشیدیم و تا گلو

پتورو رو خودمون کشیدیم.

همدیگرو بغل کرده بودیم و سعی داشتیم بخوابیم. چشمام داشت گرم خواب میشد که صدای

کوبیده شدن در اومد.

_ یا ابلفضل.

یک دفعه در با صدای خیلی بدی باز شد و به دیوار برخورد. من و امی چشمامونو بستیم و

شروع کردیم جیغ زدن.

صدای قدما نشون میداد کسی داره به تخت نزدیک میشه.

بعد چند ثانیه دیگه صدایی نیومد و من و امی همونطور در حال جیغ زدن بودیم. سعی کردم

چشمامو باز کنم و ببینم چه خبره. آروم چشمامو باز کردم که یکدفعه دیدم دلقک ایت بالاسرمه

و جیغام بلندتر و بیشتر شد و چشمامو دوباره بستم. بعدچنددقیقه دیگه صدای جیغ زدنای امی

نمیومد که فکر کردم خوردتش. یکی شروع کرد به تکون دادنمو صدا زدنم که فهمیدم صدای

امیلی هست. به جیغ زدنم خاتمه دادم و چشامو باز کردم که دوباره ترسیدم و یه جیغ کوتاه زدم

_ ای کووید بگیری بمیری من از دستت راحت شم امی

_ واا خودت چص ترسی من چیکار کنم

_ نمیگی اون چشای مثل وزغ تو آدم وقتی چشاشو باز میکنه جلو چشاش میبینه سکته میکنه

_ سمندر آنگولایی

_ حالا ول کن کی بود چی بود دلقکه رفت؟

همزمان با زدن حرفم به پشت امیلی نگاه کردم که دیدم میسون داره ریز ریز میخنده

_ ای بمیری من از دست تو راحت شم. عنتر کین سرخ!

بعدم دمپایی مو از پام در آوردم و سمتش پرتاپ کردم که خورد تو کلش

_ آخخ چته؟ یه شوخی کردیما

_ شوخی هاتم عین خودت درست درمون نیست

_ من که به این خوبی ، گلی

_ یکی تو گلی یکی هم آنابل

پتورو تا سر رو خودم کشیدم و

گفتم: حالا هم هردوتاتون بکپین تا من بکپم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان التیام

  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یکتا
2 سال قبل

😂😂😂😂
چقدر باحال و خنده داره مخصوصا انوجا که گفت یا امام زاده لواشک 😂😂
من که پیگیر رمانت هستم

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x