الکس و از چنگ دنیل در آوردم و پریدم بغل داداشیم. بعد چند ثانیه از بغلش در اومدم
و با یه لبخند مهربون نگاش کردم.
_ پس دیگه غم بی غم ها؟
مهربون نگام کرد و گفت: غم بی غم.
الکس اومد منو از دنیل جدا بکنه و گفت: بسه دیگه آرتی تو یا باید گریه آدمو در بیاری
یا آدمو عصبانی کنی نه؟
_ آره دیگه خاصیت من اینه یا میخندونمت یا عصبانیت میکنم یا در غم غرق ت میکنم
حالا ام انقدر دست منو نکش کنده شد تو و دنیل این همه باهم بودین تو این مدت حالا ما
داداشمون رو میخوایم و انقدر نچسب به این بدبخت از دستت کلافه شد هرجا میره عین
کنه همش باهاشی
الکس با این حرفم رو به دنیل گفت: من کنه ام؟ ( بهخودش اشاره کرد)
دنیل بیچاره م که میترسید چیزی بگه الکس بزنه به سرش گفت: نه بخدا اینیه چی بلغور
میکنه تو چرا باور میکنی؟
بعد یه نگاه شاکی و کلافه به من انداخت یعنی اینکه بس کن. منم ازون جایی که خیلی
بچه خوبی و خانمی هستم دیگه چیزی نگفتم ولی البته ناگفته نماند تا موقعی که برسونیمشون
دنیل رو ول نمیکردم که گم نشه آخه بچه م خیلی حواس پرته نه اینکه خودم بخوام بعد این
همه مدت بهش بچسبم.
******
دیروز وقتی دنیل و الکس اومدن جریان آدرین و کارای کلاوس و مهمونی رو گفتم. اولش دنیل
یکم مخالفت کرد که نباید درگیر کارای اونا بشی ولی وقتی دید من برام این چیزا مهم نیست کوتاه اومد.
تو کمد گشتم و لباسی که برای پارتی گرفته بودم و برداشتم و همراه کیف و کفش ستش
گذاشتم رو تخت تا بپوشم.
یه پیراهن مجلسی که یقه باز و گشاد بود و بالاتنه ش مشکی رنگ و تا بالای سینه هام بود
و جای شونه هاش چین چین دار….
از کمر به پایین
بالا تنش مشکی رنگ بود و جای شونه هاش چین چین دار …
رو کمر یکمی تنگ بود و از کمر به پایین کم کم پف میکرد که به خاطر روی هم قرار گرفتن
پارچه های سفیدی بود که حالت قشنگی بهش میداد و لایه ی بیرونیش یه توری نازک سفید
بود و تا جای زانوهام میرسید.
نمیخواستم تو چشم باشم ولی برای در آوردن حرص کلاوس و اینکه فضای اونجا طوری
بود که مجبور بودم کمی به خودم برسم. یه آرایش در حد ریمل و یه رژ لب حرارتی که با
دمای بدنم رنگش تغییر میکرد و گاهی صورتی پررنگ بود و گاهی کمرنگ با یه رژ گونه صورتی کمرنگ
کردم و موهامو باز گذاشتم و از دو طرف دو تا بافته ریز و قشنگ کردم. کفش پاشنه بلند
سفیدمو پوشیدم و کیف دستی کوچیک سفیدی که ست بودن و هردو روشون گل های ریز
صورتی خیلی کمرنگی که به سفیدی میزد کار شده بود رو برداشتم و رفتم پایین و به آدرین یه
پی ام دادم که کجا هست و گفت نزدیکه.
از قبل بهش لوکیشن اینجارو فرستاده بودمو آدرسو بلد بود. بعد از خدافظی از خاله و عمو و
امیلی و قربون صدقه رفتن خاله اما رفتم تو حیاط و در و باز کردم و منتظر آدرین شدم. تو حال
و هوای خودم بودم و برای خودم شعر میخوندم که صدای بوق ماشین از اون حال درم آورد.
_ چه صدایی!. قبلا رو نکرده بودیا جغله.
با شوخی رو به آدرین که تو ماشین نشست بود کردم و همونطور که سمت ماشین میرفتم تا
سوار شم گفتم: مگه باید همه ی هنرامو رو کنم؟ اگه همه رو نشون بدم که چیزی نویمونه تا
کسی رو سوپرایز کنم.
درو باز کردم و نشستم تو ماشین.
_ بریم که حس میکنم از امشب قراره یه جنگی شروع بشه!.
راست هم میگفت. هم من هم کلاوس انقدر کله شق و لجباز بودیم که یه رقابتی بینمون پیش
میومد و آخرسر تا یا همو به کشتن ندیم یا آتش بس نکنیم و یا کسی که برامون مهمه آسیب
نمینه ول کن قضیه ای که قراره اتفاق بیوفته نمیشیم.
عالی ❤
فقط بیشتر بزار ادم تو کف میمونه 😂
چشم عزیزم
چندروز پیش خیلی خسته بودم کلاسم پشت سرهم هی داشتم نشد بزارم ببخشید😘
روزی یه پارت یا دو پارت میزارم معمولا
قبلا هم تند تند میزاشتم به خاطر این بود که تو سایت دیگه رمانمو گذاشته بودم میخواستم تا اونجا برسونم
مرسی قشنگم اومید وارم موفق باشی
ممنونم عشقولک💞💞💞💜💜💜
این رمان دیگه خودت چیه؟میخوام بخونمش🤔😍😍🌺🌸
همین رمان بود تو سایت دیگه که دیگه با ادمین حرفیدم گذاشت بزارم اینجا
آها گرفتم فوق العاده ای رمانتیک النا.یکم صحنه دار هم بزار کیف کنیم منم پایه ام برای این رمانتیک🖐️🤣🤣🤗🤗🤗😍😍😍😍😍😍
چشم رمانتیک رو هم میزارم 😂 ولی صحنه دار رو زیادی خجالت میکشم بنویسم😂 حالا بنویسم رو غلتک میوفتم خجالتمم میریزه🤭
کم پیدایى النا چند روزه خبرى ازت نبود💔💔
دلم تنگیده بود برات
آره درگیر درس بودمو خسته نتونستم بیام
الانم منتظرم معلمم بیاد
باز کلاس دارم تا ۷ و نیم
منم دلم براتون تنگ شده بود😘
عاشق فحش گفتنای ارتمیسم
ممنون از نویسنده
بچه م مثل خودمه فحشاش🤭😂
خواهش میکنم گلم💓💓