پاییزه خزون
خندیدمو گفتم
_در خدمتیم مشتی
_اوووو خانم لاتیشو پر کردن ،از یه خانم معلم بعیده اینطور حرف زدن ..
احساس کردم این حرفش یه گلایه بود که اینجوری حرف نزن …
_مگه خانم معلمه لات نداریم ؟
_داریم؟
_داریم
_چخبرا ،نیومدی مطب منتظرت بودم گفتم میای
_شرمنده وقت نکردم الانم توراهم ؟
_توراه کجا؟
_نیازه که بدونی ؟
_نیازه
_میدونی پرویی؟
_میدونم
_آفرین که میدونی و خیلیم خودشیفته ای…
_از کی اینقد غرقم شدی که اینارو کشف کردی خانم ساحل؟
_نریزه یه وقت؟
_نه محکم ساختیم نریزه
_اییشش ، کاری نداری ،تو متروعم
_اکی ، مراقب خودت باش احتیاط کن گوشیتم بزار تو کیفت ،رسیدی پیام بده
_بابته ؟
_حرف اضافی نباشه عزیزم پیام فراموش نشه ،خدا به همرات
_بای فور اور
خندید و گوشیو قطع کرد ،حدود ده دقیقه بعد رسیدم دمه شرکتشون و وارده آسانسور شدم و طبقه ۵ و زدم جلوی آیینه آسانسور به خودم نگاه کردم به منی که ،چشمای خستم تو ذوق میزد … کرمی که صبح زده بودمم کم کم تو خورده پوستم و رفته و بود پوسته سبزمو بیشتر به نمایش میزاشت از آسانسور پیاده شدمو در واحدو زدم یه منشی جوون ۲۵ ساله درو باز کرد
_بله بفرمایید؟
_سلام وقت بخیر با آقای معتمدی کار داشتم
_وقت قبلی داشتید؟
_شما اجازه بدید بیام داخل توضیح میدم خدمتتون
یه اخمی کرد و درو باز کرد منم بدون هیچ ری اکشنی وارد شدم رو مبلای چستر زیتونی رنگشون نشستم منشی با همون اخمش گفت
_شما خانم ؟
_معتمدی هستم
یه ذره تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد اومد گوشیو ورداره تا به اراز یا مهرشاد خبر بده که دیدم دو تا پت و مت اومدن بیرون از یه اتاقی که روش نوشته بود اتاق کنفرانس… اولش متوجه من نشدن منشی به حرف اومد
_ببخشید آقای معتمدی این خانم باشما کار دارن
آراز اولش دوهزاریش نیوفتاد ولی وقتی منو دید سریع به خودش اومد و گفت
_سلام خانم معتمدی احوال شما
متعاقبا مهرشاد با یه تک خنده مرموز گفت
_احوال خانم معتمدی خوب هستین انشالله
با اینجور حرف زدنشون فهمیدم که نمیخوان بقیه همکارا بدونن چی به چیه بخاطره همینم از جام بلند شدم با نهایت احترام گفت
_سلام عرض شد وقتتون بخیر باشه
مهرشاد گفت
_ممنون خانم بفرمایید داخل برای مصاحبه
در اتاق مدیریت و باز کرد اول اجازه داد من وارد شم.. از این کارش خوشم اومد من که اومدم داخل اراز و مهرشادم اومدم داخلو درو بستنو جفتشون خندشونو رها کردند .
مرسی