آیدا داشت سخت نفس می کشید و تمام روح از وجودم پر کشید.
– مامانی؟
پر ایترس بلند شدم و به رنگ و روی پریدهش خیره شدم.
– جانِ مامانی؟ چی شدی تو؟
دست روی قلبش گذاشت و نفس عمیقی کشید.
– قلبم …درد میکنه!
هول زده بودم.
نمی دونستم باید توی چنین موقعیتی چیکار کنم.
حتی کنترل اوضاع هم از دستم در رفت و قرصی که دکتر برای این جور مواقع داده بود رو با آب گرمی کنار تخت توی دهنش گذاشتم.
– قورتش بده آیدا! قورتش بده خوشگل من!
از تخت پایین اومدم و قبل این که به خودش بیاد باید یه کاری می کردم.
حتی نمی تونستم دقیقه ای صبر کنم تا قرص اثر کنه و اولین گزینه ای که برای کمک به ذهنم رسید ماهد بود.
شالم رو سرم کشیدم و پله ها رو یکی به دو بالا رفتم.
چه اهمیتی داشت سر و شکلم چطوره یا اون چه فکری راجب من میکنه؟
به درب واحدشون رسیدم و کلا تمدن رو از دست دادم و مشت های پی در پی به درب میزدم.
– باز کن! توروخدا باز کنید!
چند ثانیه هم رد نشد که درب خونه شون باز شد و مهشید خانم با لباس خوابی که روش روپوشی تنهش کرده بود جلوم ظاهر شد.
یه لحظه مات نگاهش شدم.
اصلا ذهنم قفل کرد و با صداش به خودم اومدم.
– سایه جون! چیزی شده؟
نفس نفس زنان دست روی قفسه سینهم گذاشتم و لب زدم:
– دخترم … آیدا …
هنوز حرفم تموم نشده بود که ماهد هم توی قاب دیدم اومد.
خودش بود با بالا تنه برهنه و شلوار
– چه خبره؟
رو ازش گرفتم و با نفس نفس جواب دادم:
– آیدا سینهش خس خس میکنه …توروخدا کمک کنید.
ماهد نگاهی به سر و ریختم کرد و بدون در نظر گرفتن موقعیت لباس سراسیمه سمت پله ها همراهم دویید.
راخل خونه شدیم که اونو طرف اتاق آیدا راهنماییش کردم.
باورم نمیشد.
اصلا نمی تونستم هیچی حس کنم.
برای لحظه ای بدنم سر شد وقتی که آیدا رو با جسم بیجونش روی زمین دیدم.
دختر کوچولو در حالی که دستش روی قلبش بود افتاده بود و رنگ به رخسار نداشت.
جیغ تو گلویی کشیدم که ماهد آیدا رو از روی زمین بلند کرد.
– د چرا ایستادی ماتت برده! برو لباس و سوئیچ منو بیار باید ببریمش بیمارستان.
حتی متوجه نشدم.
نفهمیدم که چطور پله ها رو یکی به دو بالا رفتم و لباسش رو از بالا به همراه سوئیچ ماشینش اوردم.
ماهد خودش آیدا رو بغل کرده بود و داخل ماشین گذاشتش.
داشتم پر پر میشدم.
آیدا تمام وجودم بود.
اگر طوریش میشد من حتی نمی تونستم زندگی بدون اون رو تصور کنم.
هول زده سمت ماهد چرخیدم.
– خوب میشه؟
فرمور رو توی دستش چرخوند.
– میشه! انقدر استرس نده سایه آروم بشین امروز یکی از دوست هام جرح قلبه شیفت عمومیه …خودم به غیر از ساعتش اجازه عمل ندارم مگر این که …
آب گلوم رو فرو بردم.
– مگر این که چی؟
دستی توی موهاش کشید.
– الان وقتش نیست واسه این حرف ها، دعا کن براش.
آروم توی جام نشستم.
جسمم اروم بود ولی قلبم یه جوری توی سینه می کوبید که حتی لحظه ای نمی تونست آروم بگیره.
تا به بیمارستان رسیدیم دل تو دلم نبود که بالاخره رسیدیم.
خواستم آیدا رو بغلش کنم و با خودم داخل اورژانس ببرم که ماهد مانعم شد.
– برو کنار ببینم! تو خودتم نمی تونی بیاری با این رنگ و رو پریدت.
آیدا رو خودش بغل گرفت و با خودش داخل اورژانس برد که پشتش حرکت کردم وپرستار ا دیدن ماهد گفت:
– آقای دکتر؟ شما اینجا؟ این موقع شب؟
ماهد در حامی که آیدا توی بغلش بود رو به پرستار غرید:
– زیاد حرف نزن امیدی! بیا یه تخت خالی پیدا کن، دکتر فضلی رو هم صدا بزن بیاد.
پرستار که اصلا موقعیت رو درک نمی کرد خطاب به ماهد کرد.
– دخترتونه؟
ماهد لحظه ای مکث کرد و به من نگاه کرد.
– اره! برو دیگه بر و بر منو نگاه نکن.
پرستار سراسیمه دویید و ماهد هم آیده رو روی تخت گذاشت و رو بهم کرد.
– من میرم رو پوشمو بپوشم! همینجا بشین …دکتر فضلی که اومد بگو زن منی.
من اصلا موقعیت اینو نداشتم که توی اون لحظه باهاش جر و بحث کنم راجب نسبتمون بخوام حرفی بزنم.
از اتاق که بیرون رفت حدود چند دقیقه بعد پرستار اومد و سرمی به دست آیدا زد که من به جای اون دستم سوزش گرفت و صورتمو جمع کردم.
بالاخره دکتر وارد اتاق شد و اول از همه سراغ رختر من رفت.
انگار آیدا شده بود مریض اختصاصی و اورژانسی اون بیمارستان بود.
دکتر رو بهم کرد.
– مادر شمایی؟
سری تکون داد
– بله.
گوشی پزشکیش رو در اورد روی قلب آیدا گذاشت.
– دکتر خیلی نگران دخترش بود! خودش هم الان میاد …فرستادم اتاق عمل رو براش استریل کنن.
چشم هام از حدقه بیرون زد و لحظه ای سکوت برقرار شد.
– عمل؟
لباس آیدا رو بالا زد و روی قلبش دست گذاشت.
– بله! باید زود تر از این ها اقدام می کردید، از آقا دکتر بعیده؛ پرونده پزشکی این بچه کجاست؟
شونه بالا انداختم.
– نمیدونم با خودم نیوردم.
هنوز می خواستم جملهم رو تکمیل کنم که ماهد با روپوش سفید داخل شد.
– اوضاع چطوره؟ اتاق عمل آمادست …آمپولش بزنید.
بی توجه به محرم و نا محرممون دست ماهد رو گرفتم و گوشه اتاق کشیدم.
– چرا یک کلام حرف نمی زنید؟ چرا نمی گید قضیه عمل چیه؟ من انقدر پول از مهریهم نمونده که از پس هزینه عمل بر بیام.