رمان شاهرگ پارت 44
این بار جدی تر تشر زد. -خانمِ رعنا! اجازه میدی؟ رعنا فورا سر پایین انداخت… -با بهادر بودم… شانه هایش از انقباض درآمد. گوش شیطان کر انگار که بالاخره دست از سوراخ کردن مغزش برداشته بود. -حالا که با
این بار جدی تر تشر زد. -خانمِ رعنا! اجازه میدی؟ رعنا فورا سر پایین انداخت… -با بهادر بودم… شانه هایش از انقباض درآمد. گوش شیطان کر انگار که بالاخره دست از سوراخ کردن مغزش برداشته بود. -حالا که با
چرا فکر کرده بود مردی سیوچندساله برای رضای خدا عقدش میکند، بدون اینکه چشم طمع به تنش داشته باشد؟ نگاهش را دورتادور اتاق انداخت و در تصمیمی ناگهانی، با چند گام خود را به دراور اتاق رساند و اولین
خوابم سنگینه اما الان هوشیاریم به بالاترین سطح خودش رسیده البته که به خواست خودم نبوده چون.. _چطططططور ممکنه.!؟؟؟ هوووم… فریاد که نمیشه گفت بیشتر شبیه نعره ست که داره کل ساختمون و به لرزه میندازه. زیرم سفته اما انقدری
مشغول خوردن صبحانه بودم که صدای پیامک گوشی ام بلند شد. از دیشب که نیما برش گردانده بود دست هم بهش نزده بودم. منی که زمانی گوشی ام را از خودم جدا نمی کردم، حالا حتی تمایلی نداشتم که بخاطرش
#p166 نگاهی از آینه ی ماشین به خودش می اندازد… زیر چشمان گود رفته و تیره اش زیادی در چشم میزد… حالت تهوع دوباره به سراغش آمده بود و سعی میکرد ذهنش را معطوف
🤍🤍🤍🤍 لپش را از داخل گزید و جلوی زبانش را گرفت. – ممنون راحتم. اینا چیه؟ یاسین که انگار تازه یادش افتاده باشد برای چه کاری آمده، یک قدم جلو رفت. – چند دست لباس براتون
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارتهشتادوچهار غزل با ناراحتی زمزمه کرد. – من متوجه نیستم منظورتون چیه! – منظور من واضحه… غزل تو چه بخوای چه نخوای، داری به سمت فرید کشیده میشی! تو چه بخوای چه
خانوم معلم: #خانوم_معلم #پارت_۳۵۵ #فصل_۳ ابروهام با تعجب بالا پرید،این اعتراف رو باید پای چی میذاشتم؟ نرم شدن یهوییش رو چی؟ آدمی به سرسختی اون مرد به راحتی عوض نمیشد،وا نمیداد. عاشق که اصلا و ابدا.
سینی حلوا و خرما رو روی میز گذاشتم و برای بدرقه عمه فروغ تا جلوی در رفتم. خسته بودم و پاهام دیگه یاری نمیکرد اما هنوز نمیتونستم استراحت کنم. بعد از شام و پذیرایی مهمون ها بعد از کلی
گوشی اش را بیرون آورد و شماره بابک را گرفت. سمت درب خروجی پا تند کرد که چشمان عمه ملی روی هم افتاد… به محض وصل شدن تماس با جدیت غرید. -افسون رو دزدیدن… تموم محافظا رو توی باغ
#پروانه_ام 🦋 #پارت_۵۲۷ فرخ پاسخ داد : – من نخواستم کسی رو از سر راهم بردارم ! من دشمنی ندارم با آوش ! خنده ای عصبی و متشنج نقش لب های خورشید شد .
انگار واقعا کمبود خواب داشت!؟… عکس العملی که ازم ندید و ندیدم چند دقیقه بعد با نفس هایی که از گردنم گرفت ریتم سینش منظم و آروم شد. توی یک جای تنگ و معذب چشم هام دور اتاق نیمه
خلاصه: محمدمیعاد مردی با ایمان و خدا دوست است که از همسر خود، طهورا جدا شده و از او یک دختر سه ساله دارد،به خواستگاری آناهیتا میرود و خواستگاری او از آنا زندگی دختر را دستخوش تغییرات میکند..
♥️ خلاصه : روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خوندهی برادر فرهاده، فرهاد سالها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض میشه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخالهاش امید جدا شده، دیدن دوبارهی امید اون رو یاد روزهایی میندازه که با چند دیدار کوتاه … مریم و سلمان: ” سلمان اربابزادهای که
♥️خلاصه : داستان زندگی امیر و رخساره که با وجود اختلاف و دشمنی قدیمی خانواده هایشان به قصد ازدواج و شروع زندگی مشترک باهم فرار می کنند، از طرفی الا خواهر امیر و کاوه برادر ناتنی رخساره برای پیدا کردن سرنخی از آنها به هر دری می زنند، ولی هیچ ردی از آنها پیدا نمی کنند، در این میان یادداشت ها و پیام های مشکوکی از طرف امیر برای الا
🌼خلاصه: داستان در دو زمان حال و گذشته اتفاق میفته زمان گذشته زندگی لیلی رقاص وخواننده معروف وزمان حال درمورد نوه او که لیلی نام داره ودرپی فیلم خصوصی مادربزرگش به یک حراج غیرقانونی میره تامانع ازفروش فیلم بشه واونجا با بابک هوشمنداشنا میشه کسی که پدرش به لیلی خواننده ربط پیدا میکنه… ……….
خلاصه: پدر امیر و پدر بی تا، دوستان قدیمی و صمیمی هستن.. امیر ازدواج ناموفقی رو پشت سر گذاشته و حاضر به ازدواج دوباره نیست، اما پدرش شرط واگذاری مدیریت شرکتش رو به امیر، ازدواج با بی تا گذاشته.. بی تا ناگزیر به ازدواجه چون پدرش بیماره و درآمدشون ناچیز.. در دوران عقد امیر و بی تا، پدر بی تا میمیره و بی تا ازدواج رو بهم میزنه.. حالا
خلاصه: تمام اتفاقات از یک قسم شروع شد! از قسمی که زیر بیرق سیاه امام حسین در ماه محرم خورده شد! اتفاقاتی که در یک محلهی برو بیا و برای دختر آخر و تهتغاریه آ سِد حسین افتاد… فتانه دختری که سه سال تمام به پای پسری به اسم شاهد ماند تا بلکه پسره شر و دزد محله سر به راه شده و جواب خواستگاریاش مثبت شود اما…