رمان دلباخته پارت 206 4.5 (93)7 ماه پیش۱ دیدگاه – دِ بیا، تازه می گه واسه چی! خودت و زدی به اون راه یا داری تلافی می کنی! دستم روی میز به سمت انگشتانش…
رمان دلباخته پارت 206 4.4 (94)7 ماه پیش۱ دیدگاه ” می دونی گل ریزون معنیش چیه، پسرم.. یعنی یکی می خواد بنده ش و امتحان کنه، بابا جان.. واِلا روزی رسون یکی دیگه س، مام…
رمان دلباخته پارت 205 4.4 (82)7 ماه پیش۱ دیدگاه انگشتانم بی اختیار لای موهایش می دود. من این لحظه ها را بارها و بارها با خود تصور کرده ام. نگاهش را پایین می کشد.…
رمان دلباخته پارت 204 4.4 (104)7 ماه پیشبدون دیدگاه پنجره اتاقم را باز می کنم. باران به تندی می بارد. نگاهم به آسمان است که رعد و برق می زند. صدای گریه رستا…
رمان دلباخته 203 4.4 (92)7 ماه پیشبدون دیدگاه کمک می کنم تا از ماشین پیاده شود. – دیرتون نشه، اقا امیر حسین زیر لب می گویم “فدای سرت” . کلید در قفل می چرخد…
رمان دلباخته پارت202 4.5 (81)8 ماه پیش۳ دیدگاه – ببخشید دیگه، نشد غذای تازه براتون درست کنم.. می شه امروز.. وسط حرفش می نشینم. – واسه چی؟ عادتم را می داند. وعده…
رمان دلباخته پارت 201 4.3 (81)8 ماه پیشبدون دیدگاه پدرم همیشه می گفت”مرده و قولش، بابا جان” و من هرگز اینرا فراموش نمی کردم. به حیاط می روم و سیگار روشن می کنم. از کنار…
رمان دلباخته پارت 200 4.5 (71)8 ماه پیشبدون دیدگاه – شما قبلاً ثابت کردی خودتو، خانم.. بعدشم، گیرم خوشم نیاد، فدای یه تار موت.. دروغ می گم؟ صورتش طرحی از لبخند به خود می گیرد. با…
رمان دلباخته پارت ۱۹۹ 4.5 (94)8 ماه پیش۴ دیدگاه حواسم که هیچ، دلِ بی صاحبم پیشِ مریم است. زنی که حالا به من از هر کسی محرم تر است. کنارِ خیابان پارک می کنم و پیاده…
رمان دلباخته پارت 198 4.4 (95)8 ماه پیشبدون دیدگاه – اقا سید؟ یه لحظه تشریف بیارید حواسم جمعِ حاجی می شود. چشمی می گویم و از جایم بلند می شوم. حرفش را آهسته می…
رمان دلباخته پارت 197 4.6 (72)8 ماه پیشبدون دیدگاه دستی به لب و چانه ام می کشم. نمی توانم تصور کنم که بعد از این چه می شود. – کی می خواد بفهمه…
رمان دلباخته پارت 196 4.5 (67)8 ماه پیشبدون دیدگاه کم مانده به مادرم زنگ بزنم و بگویم” پس آخر چه شد؟ نگو که من را نمی خواهد”. به خودم تشر می زنم. ” چته، امیر…
رمان دلباخته پارت 195 4.1 (65)8 ماه پیشبدون دیدگاه یادم به حرف پدرم می افتد. زن را باید مثل گل بویید و مراقبش بود. مادرم جوری حرف می زند انگار رضایتِ من را گرفته و…
رمان دلباخته پارت 194 4.5 (71)8 ماه پیشبدون دیدگاه – نمی شه مادر..بنده خدا خیلی وقته نرفته زیارت، ثواب داره پسرم… اگه بدونی چقدر خوشحال شد، کلی دعات کرد من اما به این…
رمان دلباخته پارت 193 4.5 (62)8 ماه پیش۱ دیدگاه حیدر با تکان سر حرفش را تایید می کند. گوشی زری خانم زنگ می خورد. – داریم برمی گردیم خونه، چطور مگه؟ نمی دانم پسرش…