رمان دلباخته پارت ۱۶۲ 4.5 (47)11 ماه پیشبدون دیدگاه – چی بهت گفت؟ نکنه بی ادبی کرد، اره مریم خانم؟ سر به دو طرف تکان می دهد. – هر چی گفت، جوابش…
رمان دلباخته پارت ۱۶۱ 4.5 (42)12 ماه پیش۲ دیدگاه با دو انگشت لبم را پاک می کنم. یادم به حرف بی بی می افتد. ” دخترِ مقبول و خوبیه، ننه.. بگو بیشتر بیاد پیشم، بگو…
رمان دلباخته پارت ۱۶۰ 4.6 (36)12 ماه پیشبدون دیدگاه من اما از نگاه پُر از تهدیدش نمی ترسیدم. – گوشاتو خوب وا کن ببین چی دارم بهت می گم، کوچولو.. من اگه بخوام…
رمان دلباخته پارت ۱۵۹ 4.7 (34)12 ماه پیشبدون دیدگاه کنارم می نشیند و راه می افتد. دیگر نه من حرف می زنم و نه او صدایش در می آید. جلوتر از او…
رمان دلباخته پارت ۱۵۸ 4.3 (39)12 ماه پیشبدون دیدگاه لحظه ای بعد روی صندلی راننده می نشیند. – حق با توئه، شکلات تو این هوا می چسبه کمی از محتویات لیوان…
رمان دلباخته پارت ۱۵۷ 4.2 (31)12 ماه پیشبدون دیدگاهآ – می خوای تا آخرِ سال بری آموزشگاه؟ نمی خوای قبلش یکم استراحت کنی؟ نگاهش نمی کنم و لب می جنبانم. – به آقای صمدی…
رمان دلباخته پارت ۱۵۶ 4.5 (33)12 ماه پیشبدون دیدگاه سنگینی نگاهم را حس کرده یا از سکوتم تعجب، نمی دانم. برای لحظه ای سر می چرخاند. – ساکت شدی! حرف بدی زدم؟ لحن…
رمان دلباخته پارت۱۵۵ 4.9 (32)12 ماه پیشبدون دیدگاه سر به دو طرف تکان می دهم. من این قصه و سوال سختی که می پرسد را نمی خواهم. موهایم را زیر شال فرو می برم. نگاهم…
رمان دلباخته پارت ۱۵۴ 4.5 (36)12 ماه پیشبدون دیدگاه شانه هایش از زور گریه تکان می خورد. دلش پُر است، می دانم. شاید من انتظار زیادی دارم. زندگی او را هرگز بازی نداده. …
رمان دلباخته پارت ۱۵۳ 4.6 (34)1 سال پیشبدون دیدگاه زری خانم شانه اش را می مالد. ذره ذره آب می خورد. لب هایش می لرزد و بریده بریده حرف می زند. – گناه…
رمان دلباخته پارت ۱۵۲ 5.1 (29)1 سال پیشبدون دیدگاه صدای نفس های بلند و پُر از حرصش می آید. من اما حالم از او بدترست. تنم می لرزد و دندان هایم به هم…
رمان دلباخته پارت ۱۵۱ 4.5 (38)1 سال پیشبدون دیدگاه دستمال به صورت خیسم می کشم. – می شه بهش بیشتر سر بزنی، شما تنها کسی هستی که بی بی داره.. نذارید احساس تنهایی کنه، گناه داره …
رمان دلباخته پارت ۱۵۰ 5 (37)1 سال پیشبدون دیدگاه پالتویم را از تن می کنم. می نشینم و نگاهم سمت سماور قدیمی می دود. اینجا همه چیزش مالِ گذشته است انگار. حتی زنی که…
رمان دلباخته پارت ۱۴۹ 4.4 (35)1 سال پیشبدون دیدگاه خانه های قدیمی و اغلب فرسوده. و من خودم را، پسرک بازیگوش انروزها را می بینم که برای احمد رضا بزرگتری می کرد.…
رمان دلباخته پارت ۱۴۸ 4.5 (40)1 سال پیشبدون دیدگاه امان از دهانی که بی موقع باز می شود. سر به دو طرف تکان می دهد. – یوسفم می ره سرِ خونه زندگیش، تو هنوز…