رمان آناشید پارت 231 روز پیشبدون دیدگاه جلوتر رفت، در سونوگرافی قبلی چنان برآشفته بود که متوجه هیچچیز نبود و حالا موجود کوچکی که بیشتر شبیه یک میگو بود تا انسان، داشت تکان میخورد. فرزند…
رمان آناشید پارت 223 روز پیش۱ دیدگاه آ ساعت سه بود و امیرحافظ به سختی از متخصص زنان و زایمان وقت گرفتهبود. خوشبختانه آن دکتر جزء معدود دکترهایی بود که شیما تحت نظرش قرار نگرفتهبود…
رمان آناشید پارت 216 روز پیشبدون دیدگاه امیرحافظ اخمی کمرنگ کرد و گفت: – لاالهالاالله! چرا ناشکری میکنی دخترجان؟! آناشید بینیاش را بالا کشید و لب زد: – دلم برای بابام…
رمان آناشید پارت 201 هفته پیش۱ دیدگاهآ قدمی عقب گذاشت و گفت: – بهتره من برم حاج آقا، میترسم مادرتون متوجه بشن توی اتاقتون بودم و… سر به زیر انداخت و بدون…
رمان آناشید پارت 192 هفته پیش آناشید وا رفته و خجالت زده محکم لب زیرینش را میان دندانهایش گرفت. حاملگی حساسترش کردهبود، دلنازکتر شدهبود و کسی را نداشت که نازش را بخرد…
رمان آناشید پارت 182 هفته پیش۳ دیدگاه آناشید به فخرالملوک کمک کرده بود که حمام کند. موهایش را خشک کرده و داشت لباسهایش را تنش میکرد. بوی شامپو حالش را بد کرده بود و…
رمان آناشید پارت 172 هفته پیش۲ دیدگاه در دلش ذکر میگفت تا غوغای درونیاش آرام شود. اما با هر یک کلمه که از دهان دکتر میشنید، حالش ویرانتر میشد. گفتهبود سطح هوشیاری پدرش…
رمان آناشید پارت 163 هفته پیش۱ دیدگاه کاری در آشپزخانه نبود. غذا آماده بود، ظرفهای کثیف در ماشین ظرفشویی چیده شدهبود و همهجای آشپزخانه از تمیزی برق میزد. بوی غذا زیر بینیاش زد و…
رمان آناشید پارت153 هفته پیش ساک آناشید را برداشت و با دست اشاره کرد که سمت خانه بروند. در کوچک را با کلیدش باز کرد و به محض باز شدن در،…
رمان آناشید پارت ۱۴4 هفته پیش۳ دیدگاه مشخص بود دچار افت فشار شده باید پاهایش را بالا نگه میداشت. چادر پیچیده شده دور تن آناشید دست و پا گیر بود. محرمش بود اما خجالت میکشید.…
رمان آناشید پارت ۱۳4 هفته پیش۳ دیدگاهآ مادرش نصفه شب به خواب رفتهبود اما او نتوانسته بود پلک بر هم بگذارد. صبح از شدت ضعف و گرسنگی بر خلاف میلش به شیرینی، سراغ جعبهای که…
رمان اناشید پارت ۱۳1 ماه پیش۲ دیدگاه کمی دستپاچه شد اما سعی کرد چیزی بروز ندهد و گفت: – گناه داره بندهی خدا، مثل اینکه مشکل کمر داره و… مادرش حرفش را…
رمان آناشید پارت ۱۲1 ماه پیشبدون دیدگاه آناشید سرش را تکان داد و دستهای یخ زدهاش را در هم قلاب کرد و پچپچوار گفت: – چ…چشم. امیرحافظ نفس عمیق دیگری کشید.…
رمان آناشید پارت۱۱1 ماه پیشبدون دیدگاه آنــــــاشــــــید. مریم عباسقلی: #part36 آنــــــاشــ❤🔥ــــــید سولماز خانم دو دل بود. نمیدانست باید چه کار کند؟ البته چندان هم قدرت تصمیم گیری نداشت. یک جگر گوشهاش…
رمان آناشید پارت 101 ماه پیش۱ دیدگاه آ آنــــــاشــ❤🔥ــــــید حاج امیرحافظ نگاهش نکرد و نگاه آناشید هم برای لحظهای ماتِ جعبهی بزرگ شیرینی و سبد گل نسبتاً بزرگ آراسته شده با…