رمان آواز قو پارت ۵۳

۵ دیدگاه
        چشمانم را با عصبانیت روی هم فشار می دهم _خواب دیدی خوش باشه نازدار خانوم! از این خبرا نیست این پیشنهاد برای من باد در قفس…

رمان آواز قو پارت ۵۲

۴ دیدگاه
      در حالی که پلک هایم از خستگی سنگین شده میگویم _توضیحی ندارم! ازت خواستم بیای اینجا ککه بگم همسرت فعلا حق نداره بره خونه ی پدرش _عذر…

رمان آواز قو پارت ۵۱

۲ دیدگاه
    با دیدن نوچه ی ناصر که انگار آن اطراف نگهبانی میدهد خون در رگهایم به جوش می آید میخواهم هر کس و هر چیزی که سر راهم است…

رمان آواز قو پارت ۵۰

۲ دیدگاه
    پوزخندی میزند و نیم نگاهی می اندازد _حنانه از بچگی مادر نداشته محمد! یه پدر مفنگی داشته و دوتا پسردایی بی رحم که کاش اوناهم نبودن! حنانه تنهاست…

رمان آواز قو پارت ۴۹

۱ دیدگاه
    .🎶🦢꯭⃤꯭᭄   ماه منیر با سماجت دستگیره را می گیرد و می خواهد در را باز کند که دوباره با مقاومت نوچه مواجه میشود _خانوم اجازه ندارید خارج…

رمان آواز قو پارت۴۸

۱ دیدگاه
      بی تفاوت دستش را کنار میزنم و دراز میکشم از جا بلند میشود و به طرف کمد می رود بعد از مکث کوتاهی کنارم می نشیند _آواز…

رمان اواز قو پارت ۴۷

۱ دیدگاه
      _من خیلی دوست دارم بیشتر از چیزی که بتونی تصور کنی قطره اشکم داخل چشمم جمع میشود! خواهر بیچاره ام… کاش هیچ وقت نفهمی! کاش هیچ وقت…

رمان آواز قو پارت ۴۶

۲ دیدگاه
      از جا بلند میشود و لیوان را آب می کند _بفرمایید ارباب _نوش جان با لیوانی در دست روی صندلی می نشیند _وقتی برگشتم تو سه روز…

رمان آواز قو پارت ۴۵

۲ دیدگاه
    زانوهایم را بغل کرده و مدام رابطه ی جنسی محمد و مهتاب را مجسم میکنم باید احمق باشم که خودم را اینگونه عذاب می دهم نجمه در را…

رمان آواز قو پارت ۴۴

۳ دیدگاه
    هر چهار نفرشان شروع به ناله و عز و التماس می کنند اعتماد چاقو را می آورد و با یک حرکت پیراهن مهتاب را پاره می کنم سینه…

رمان اواز قو پارت ۴۳

۲ دیدگاه
    به صدایش رقصی می‌دهد _بله! _شُ شُ شما مگه ازدواج کردید؟ چشم باز میکنم و منتظر جواب پریچهر می مانم امروز عزمش را جزم کرده قبرش را با…

رمان آواز قو پارت ۴۲

    _تو اگه توانش رو داشته باشی شب و روز زیرخواب منی! زیرخواب تخم و ترکه ی خسروشاهی! تو همین الانم تخم و ترکه ی خسروشاهی تو شکمته !…

رمان آواز قو پارت ۴۱

۳ دیدگاه
      _باشه هر طور راحتی کنارم می نشیند و دستش را به آرامی روی کتفم میکشد _این چند روز حالت هیچ خوب نبود مثل مرغ سر کنده شدی…

رمان آواز قو پارت۴۰

۱ دیدگاه
      وقتی دستش را رها میکند سرم به در باز ماشین کوبیده میشود و بی حال روی زمین می افتم چشم باز میکنم….سنگ…سنگ هنوز آنجاست… باید جانم را…

رمان آواز قو پارت ۳۹

۱ دیدگاه
    و دستم روی لبم می‌نشیند _وای! نکنه…نکنه کار…. مسعود بلافاصله به طرفم می آید و دو طرف شانه ام را میگیرد _تو اینحا چه غلطی میکنی؟ من با…