رمان به شیرینی مرگ پارت 44 4.4 (9)3 سال پیش۱۱ دیدگاه نگاهش را سریع به پنجره داد تا یه وقت پیرزن آنها را ندیده باشد خداروشکر هنوز خبری از باجی نبود. – توروخدا ولم کن اگه عزیزت ببینه چی میگه؟…
رمان به شیرینی مرگ پارت 43 5 (5)3 سال پیش۴ دیدگاه سردار سری به تایید حرفش تکان داد و بعد از نگاه کلی که به دفترش انداخت چشمانش روی آن دیوار پر از عکس ثابت ماند آرام و با طمانینه…
رمان به شیرینی مرگ پارت 42 4 (5)3 سال پیش۳ دیدگاه گردنش قفل پنجه های کوروش شد صدای افتادن کیف آمد و بعد پشتش به دیوار چسبیده بود باز هم آن ضربات پیشانی و امان از آن غرشش که از…
رمان به شیرینی مرگ پارت 41 4.7 (6)3 سال پیش۱۲ دیدگاه * کوروش * خودش هم دلیلش را نمی دانست اما در حد مرررگ از گریه های همتا بیزار بود با فکر اینکه شاید با آن عربده هایی که داخل…
رمان به شیرینی مرگ پارت 40 4.7 (6)3 سال پیش۴ دیدگاه مردک بس که تیز بود و از همه چیز سر در می آورد و بماند که انگار این عوضی همه جا چشم و گوش داشت همین تیزیش خیلی جاها…
رمان به شیرینی مرگ پارت 39 5 (5)3 سال پیش۳ دیدگاه سر و کله آن مردک از ناکجاآباد پیدایش شد و بعد اتفاقات همانند دومینویی مرگبار پشت سر هم رخ داد 《او》دوباره زنگ زد این بار لحنش پر از…
رمان به شیرینی مرگ پارت 38 3.3 (6)3 سال پیش۲ دیدگاه دخترکِ ترسیده را بیشتر به بدنه ماشین فشار داد دستانش در دو طرف سر همتا و روی سقف ماشین با چنان صدای بلندی فرود آمد که صدای جیغ کوتاهی…
رمان به شیرینی مرگ پارت 37 4 (7)3 سال پیش۴ دیدگاه به جلو خم شد و آرنج دستانش را روی ران پایش گذاشت با شصتش به بالا اشاره کرد و آرام تر گفت: – همین دختری که میگی برم و…
رمان به شیرینی مرگ پارت 36 5 (6)3 سال پیش۵ دیدگاه سر همتا را به آرامی از روی شانه اش سر داد و روی ساعد دستش گذاشت از آن فاصله بهتر میتوانست جز به جز صورت دخترک را ببیند ……
رمان به شیرینی مرگ پارت 35 4 (9)3 سال پیش۵ دیدگاه کوروش اما خشک شده بود انگار میدانست که هیراد از آن عوضی های عالم است اما فکرش را هم نمیکرد که تمام این کثافت کاری ها از او بربیاید…
رمان به شیرینی مرگ پارت 34 4.3 (6)3 سال پیش۲ دیدگاه دستان یخ زده اش را روی سینه کوروش گذاشت و بدون اینکه نگاهش را بالا بیاورد هول شده چیزی پراند… – م..ن خستم.. یع..نی چیزه خوابم میاد میخوام برم…
رمان به شیرینی مرگ پارت 33 4.3 (9)3 سال پیش۲ دیدگاه لبش را محکم گزید تا اشکش سرازیر نشود با لحن سرد کوروش دم به دم شرمندگیش بیشتر می شد خواست از ماشین پیاده شود تا جایش را با این…
رمان به شیرینی مرگ پارت 32 4.2 (6)3 سال پیش۲ دیدگاه بلافاصله جاری شدن خون را روی گونه اش حس کرد… – یا خدا اینا رسما برای کشتنمون اومدن کوروش… نادر این را در حالی گفت که اسلحه اش را…
رمان به شیرینی مرگ پارت 31 3.8 (5)3 سال پیش۵ دیدگاه * کوروش * صدای نخراشیده ای مزاحم خوابش بود قلتی زد و بالش را محکم روی سرش کوبید اما آن صدا هنوز قطع نشده دوباره شروع به خش انداختن…
رمان به شیرینی مرگ پارت 30 4.8 (4)3 سال پیش۲ دیدگاه اتاق به شکل ترسناکی تاریک بود و این باعث میشد بیشتر بترسد … – خودتو جمع کن دختر… به خودت بیا باید کاری میکرد باید کوروش را از نقشه…