رمان تبار زرین پارت 14 3.6 (7)

بدون دیدگاه
  انگشتانش گردنم را گرفتند و من را آن‌قدر به سمت خودش کشید که دیگر تنها چیزی که می‌دیدم صورت او بود. هنگامی که دوباره حرف می‌زد، دست دیگرش همچنان…

رمان تبار زرین پارت 13 4 (9)

بدون دیدگاه
غرید: «می.» و نگاهش را از او برداشت. دییندرا به من گفت: «ایشون گفتن نه» باید شوخی‌اش گرفته باشد. ایشان هم باید شوخی‌اش گرفته باشد. نالیدم: «ولی این بیرون جزغاله…

رمان تبار زرین پارت 12 4.1 (8)

۵ دیدگاه
  نگاهم را از جفری برداشتم و به شاه‌نشین نگاه کردم. نفس تند و تیزی کشیدم. آتشدان‌ها در هر دو سمت و پشت آن روشن بودند. و لهن آن‌جا بود.…

رمان تبار زرین پارت 11 3.4 (5)

بدون دیدگاه
  صورتش را جمع کرد و گفت:‌ «عرق سگی که می‌خورن. زنی رو ندیدم که بتونه مزه‌ش رو تحمل کنه. یه نوشیدنی مردانه‌ست علاوه بر اون خیلی تند و قویه،…

رمان تبار زرین پارت 9 4.3 (7)

۵ دیدگاه
  جنگجوهای زیادی آن‌جا بودند ولی نمی‌توانستم جنگجویی که ناریندا را تصاحب کرده بود، پیدا کنم. کاملاً هم مطمئن نبودم چهره‌اش را به یاد داشته باشم. آن‌جا هیچ زن دیگری…

رمان تبار زرین پارت 8 4.7 (9)

بدون دیدگاه
  سینه پهن و معرکه‌ای داشت. بزرگ و کاملاً توی چشم بود و می‌توانستم جای ناخن‌هایم را در زیر شانه‌اش ببینم. وقتی به شانه‌هایش می‌رسیدیم آن بخش معرکه، بزرگ و…

رمان تبار زرین پارت 7 4.5 (11)

۲ دیدگاه
  دییندرا توضیح داد: «بله، لاپو میرا کاه لیروس آناه. این یعنی” امشب بین پاهای من.”» وقتی شکمم منقبض شد، خون به سرعت در گونه‌هایم دوید. دییندرا سرخی گونه‌هایم را…

رمان تبار زرین پارت 6 4 (8)

بدون دیدگاه
  به چادر که با نور شمع روشن شده بود چشم دوختم. خیلی‌خب، این واقعاً اتفاق افتاده بود؟ می‌توانستم نفسش که موهای روی شقیقه‌ام را به بازی گرفته بود و…

رمان تبار زرین پارت 5 4.2 (17)

بدون دیدگاه
  فضای چادر را برانداز کردم. با تاریک‌تر شدن شب نور شمع‌ها به رقص در آمده بود، ابریشم‌ها و ساتن‌ها برق می‌زدند، نور مشعل از بیرون پهلوی چادر را روشن…

رمان تبار زرین پارت 4 3.1 (9)

۳ دیدگاه
  و مردم آن دور و بر بودند. افراد خیلی زیادی بودند. همه‌شان به من نگاه می‌کردند و لبخند می‌زدند، خیلی از آن‌ها سر تکان می‌دادند و خیلی‌ها از دیدن…

رمان تبار زرین پارت 3 4.4 (13)

۲ دیدگاه
  فصل چهارم تبار زرّین سه روز بعد… زن گفت: «کاه داکشانا، شالاه دانای.» دستش با ملایمت از روی ملحفه ابریشمی روی پهلویم نشست. سرم روی پُشته‌ای از بالشت‌های ابریشمی…

رمان تبار زرین پارت 2 4.8 (12)

۴ دیدگاه
  فصل دوم تصاحب جنگجویی با شمشیر بزرگش به جنگجویی که زنجیرش را به گردنبند من وصل کرده بود ضربه زد و خون گرم روی قسمت جلویی بدنم پاشید. وقتی…

رمان تبار زرین پارت یک 3.9 (17)

بدون دیدگاه
#تبار_زرین #پارت_1 مقدمه فرار داشتم می‌دویدم. با آن‌ صندل‌های کوچک زپرتیِ احمقانه داشتم می‌دویدم. از ترس جانم می‌دویدم. آن مرد سوار اسبش بود و من می‌توانستم صدای کوبش سم‌های آن…