رمان ت مثل طابو پارت 9 4.9 (118)

بدون دیدگاه
  _یاقوت خاتون، انگار نتونستی خوب یاد این بچه‌ها بدی، چیزی که خراب ‌شده رو باید ساخت نه اینکه دورانداخت. مامان فاطیما ناباورانه می‌گوید: _ ولی آق‌باباجان… چشم می‌بندد و…

رمان ت مثل طابو پارت 8 4.6 (78)

۱ دیدگاه
  شال ‌گردن دست و پا گیر را از دور گردنم باز می کنم و همانطور که پاشنه ام را گیرِ پاشنه دیگری می‌دهم، از آینه جاکفشی صورتم را برانداز…

رمان ت مثل طابو پارت 7 4.8 (21)

۱ دیدگاه
  بودم و واقعاً قرارداد تنظیم کرده بودند! توی دلم 《موزی زرنگ》 لقب دادمش و روی عکس العمل کاملاً بی تفاوتش دقیق شدم. با مکث سرش را بالا می‌آورد. خلاف…