رمان جمعه سی ام اسفند پارت 5 1.5 (2)4 سال پیش۱ دیدگاه در باز شد و مرد جوانی بیرون امد. قد بلند و چهار شانه بود. یک دست کت و شلوار سه تکه مدادی رنگ، همراه با پیراهن سفید پوشیده بود…
رمان جمعه سی ام اسفند پارت 4 5 (3)4 سال پیشبدون دیدگاه از ایینه نگاه کرد و با لبخند بامزه ایی گفت: _نه حریف تو یکی می دونم که نمیشم… راستش یه دختری هم باهاشون کار میکنه. می خوام از طریق…
رمان جمعه سی ام اسفند پارت 3 4.8 (4)4 سال پیشبدون دیدگاه _فرح حسابدار بود . چشمانم تا جا داشت، گشاد شد. _یعنی فکر می کنی که فرح چیزی فهمیده بوده؟ فکر می کنی فرح… مکث کردم. میخواستم بگویم فکر میکند…
رمان جمعه سی ام اسفند پارت 2 4 (5)4 سال پیشبدون دیدگاه _تو هم سلام عمو جان و زن عمو رو برسون. در حالیکه به جلو خیره شده بود گفت: _عمو حالش خوبه فرین جان، ولی سعی کن زیاد با ژاله…
رمان جمعه سی ام اسفند پارت 1 3.4 (7)4 سال پیشبدون دیدگاه 💜 رمان : #جمعه_سی_ام_اسفند 💜 نویسنده : #بهاره_حسنی 💜 ژانر : #عاشقانه 💜 خلاصه : فرین دختری که مادر و خواهرش را از دست داده و با ازدواج…