رمان جُنحه پارت 10 5 (2)

بدون دیدگاه
نفسی گرفت و تند تند لباس هایش را پوشید… باید از وضعیت ندا با خبر می شد… باید می فهمید چه به روز زن بیچاره آورده. تا در اتاق رفت…

رمان جُنحه پارت 9 2.5 (2)

بدون دیدگاه
_ باید برم ندا… پیش رویش ایستاد و راهش را سد کرد: نمی تونی انقدر خونسرد چهار تا کلمه ی مسخره بگی و منو بذاری بری… دست هایش را به…

رمان جُنحه پارت 8 3.6 (5)

بدون دیدگاه
سودی تعارف کرد: بودی حالا… گره روسری اش را باز و بسته کرد: مرسی… میرم.. سودی اصراری نکرد و ثریا رفت… پرنیان در را پشت سر ثریا محکم کوبید: اووووف……

رمان جُنحه پارت 7 4.2 (6)

بدون دیدگاه
شایان هن و هن کنان با جعبه های توی دستش که تا صورتش بالا آمده بود در آستانه ی در ظاهر شد: مامان… اینا رو کجا بذارم؟! ظرفه… سودی جلو…

رمان جُنحه پارت 6 3.7 (3)

بدون دیدگاه
ندا از توی آینه نگاهش می کرد… دید که اخم میان ابروهایش عمیق تر شد و ثانیه ای بعد، برای پیدا کردن تکیه گاهی دستش را توی هوا تکان داد……

رمان جُنحه پارت 5 4 (1)

بدون دیدگاه
کیان با یک دست بازویش را گرفت و با دست دیگرش در ماشین را بست… سودی کیف دستی و کاپشن نیم تنه ی ساراناز را برداشت… سرش را به شانه…

رمان جُنحه پارت 4 4 (3)

بدون دیدگاه
شایان قدمی عقب رفت و انگشت اشاره اش را به طرف کیان تکان داد: من هیچی رو بی جواب نمیذارم کیان… نه خوبی… و نه بدی… اینو یادت بمونه… کیان…

رمان جُنحه پارت 3 3.5 (2)

بدون دیدگاه
لبخندش را وسعت بخشید و جلو رفت: بسه دیگه بچه ضعف کرد… شایان سر بلند کرد… پروا سرخ شده بود و نفس نفس میزد… موهایش را از پیشانی کنار زد…

رمان جُنحه پارت 2 4 (4)

بدون دیدگاه
آسانسور توی طبقه ی سوم ایستاد… ابتدا کیان اتاقک فلزی را ترک کرد… دکوراسیون این طبقه کاملا عوض شده بود و ترکیب رنگ های خاکستری و مشکی فضا را سرد…