رمان دلبر استاد پارت 25 4.1 (108)

۲ دیدگاه
  درد داشت، خندیدن براش سخت بود با این حال لبخند گوشه لبی تحویلم داد و چند ثانیه نگاهم کرد. به بیمارستان که رسیدیم، تو اتاقی بستریش کردن فکر کنم…

رمان دلبر استاد پارت 24 4.1 (74)

۴ دیدگاه
  داشتم دیوونه میشدم، دلم میخواست چشم هام و ببندم و وقتی بازشون کردم دلبر و کنارم ببینم، اما مگه میشد؟ میشد الان چشم بست و آروم گرفت؟ ممکن نبود!…

رمان دلبر استاد پارت 18 4.1 (58)

۷ دیدگاه
  خیره تو چشماش منتظر بودم تا ادامه بده و ببینم چی میخواد بگه که نفسی گرفت: _تو خونه ای که من واسش میگیرم! دست به کمر آروم خندیدم: _جدی؟…

رمان دلبر استاد پارت 15 4.4 (60)

۳ دیدگاه
  ابرویی بالا انداختم و با تعجب بهش نگاه کردم، یعنی داشت بهم پیشنهاد ازدواج میداد؟ اونم شاهرخ؟ کسی که میتونست روزی هزار تا مثل من و بخره و بفروشه؟…

رمان دلبر استاد پارت 14 4.3 (63)

۷ دیدگاه
  سری به نشونه تاسف واسم تکون داد: _خانم زبون دراز شما که دل فرار نداشتی چرا فرار کردی؟ ناخوش احوال بودم اما این دلیل نمیشد که جوابش و ندم…