رمان دلبر استاد پارت 13 4.5 (53)

۶ دیدگاه
  با شنیدن صدای یلدا، دیگه بحث ادامه پیدا نکرد. میز شام با غذاهایی که از بیرون سفارش داده شده بود آماده شده بود و وقت شام خوردن بود. همراه…

رمان دلبر استاد پارت 11 4.5 (54)

۱۵ دیدگاه
قدم های لرزون اما تندم و به سمت مقصدی نامعلوم برمیداشتم نمیدونستم قراره برم کجا ولی تصمیمم و گرفته بودم من آدمی نبودم که زیر بار حرفی برم که خواسته…
رمان دلبر استاد

رمان دلبر استاد پارت 10 4.4 (44)

۳۵ دیدگاه
  حرفش برام مبهم بود که چندباری پشت سرهم پلک زدم و منتظر ادامه حرفش موندم تا دوباره دهن باز کرد: _امروز دیگه زنم میشی و منم دیگه طاقت ندارم،…

رمان دلبر استاد پارت 7 4.4 (50)

۳ دیدگاه
  خیلی رک و مستقیم داشت بهم تهمت میزد و همین هم باعث اخم بابا شد که جلوی در وایساده بود و متعجب از حرفای این چند دقیقه نگاهم میکرد:…

رمان دلبر استاد پارت 5 4.5 (64)

۲ دیدگاه
مادر بزرگ خوب واسمون خواب دیده بود و فکر همه جاشم کرده بود که لباس خواب و داد دستم: _یالا بپوشش،منم میرم شاهرخ و بفرستم اینجا! و از اتاق زد…

رمان دلبر استاد پارت 2 4.4 (108)

۱ دیدگاه
  هیلدا کنار 206 سفید رنگ باباش وایساده بود که همراه حامی رفتیم کنارش. با دیدن ما یه کمی نگاهش جون گرفت که با ذوق نگاهمون کرد: _مرسی که اومدین!…
رمان دلبر استاد

رمان دلبر استاد پارت 1 4.2 (153)

۱۵ دیدگاه
  #پارت_1 بازم این حراست دانشگاه دیواری کوتاه تر از من پیدا نکرد و بین این همه آدم مطابق همیشه من و گیر انداخت و حالا در خدمت برادران گرامی…