بهانهگیریهای کیان برای عمه بلافاصله با آمدن آقاکیوان شروع میشد و او هم هر بار مجبور میشد وعدهووعیدی بدهد. وقتی بلند گفت: “دوسه روز میبرمت ویلای کردان” سریع به…
آوای “اوووم” مانندی از خودش درآورد: -منطقی بود من به النازی که برادرزادهی زنداداشم و پرستار مامانمه، بگم دربست مال من باش؟ کمی بلندتر گفت: -معلومه از…
نگاهم بیاختیار به دنبالش کشیده شد. قدمهایش را دنبال کردم و یک دور چرخیدم؛ مثل تابخوردن در هوا بود! برمیگشتم به حیاط و دوباره کنارش مینشستم. سوگواری…