رمان رویاهای سرگردان پارت ۴

۱ دیدگاه
    بعد یک‌دفعه پرسید: -افسانه چی می‌گه، نگفت کی می‌تونه یه‌کاری برات بکنه؟ -چه کاری بکنه؟ داروندار افسانه تو اون آتلیه بود. باید بی‌خیالش بشم. -اینکه منطقی نیست. بالاخره…

رمان رویاهای سرگردان پارت ۳

بدون دیدگاه
      عمه‌پری وارد بحث‌شان شد. تا لحظاتی فقط صدای او می‌آمد، کمی آرام‌تر از آقاکیوان صحبت می‌کرد: -شادی برو شر به پا نکن. ما نون‌ونمک هم رو خوردیم؛…