رمان زنجیر و زر پارت ۲۴۲ 4.3 (32)

بدون دیدگاه
  دستانم میلرزید و زبانم خشک شده بود. -صبر کن قطع نکن. صدایش فوقالعاده گرفته بود وقتی که گفت: -بذار لوک بفرستم دوباره میگیرمت. -خیلیخب. تلفن که قطع شد، مثل…

رمان زنجیر و زر پارت ۲۴۰ 3.9 (18)

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: نفسش را سخت بیرون داد. -منظورم اینه که بابات خطاهای زیادی داشته اما خیلی از خطاهاش ندونسته بوده. اون بیشتر از همتون بازیچهی انوشیروان شده. روزی…

رمان زنجیر و زر پارت ۲۳۹ 4.4 (23)

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: خیلی هایی که بودنشان واجب بود اما حضور نداشتند و کاش تاجگلم میتوانست به جای خواهران انوشیروان خان، خانوادهی خودش را در مراسمش داشته باشد! نمیدانم…

رمان زنجیر و زر پارت۲۳۸ 4.1 (31)

بدون دیدگاه
    – سلام -خوبی دخترم؟ هنگام دخترم گفتن صدایش لرزش خفیفی داشت و اخم هایم بیشتر بهم پیچید. -خوبم. -خیلی وقته همدیگرو ندیدیم. -همینطوره… راستش منم دیگه کم کم…