افرا:     زمانی که اروند در را پشت سرش بست و تیشرتش را درآورد، همه چیز از خاطرم رفت!     تمام چند ساعتی که بخاطر دلتنگی برای…

    نگاه پر حس نازلی هنگام رفتن کمی حالش را بهتر کرد.   اما فکرش به شدت مشغول افرا شده بود.     نخودچی کوچکش آشفته بود و با…

    یک راست بر سر اصل مطلب رفت و همانطور که دست هایش را روی میز ستون می‌کرد، خیلی جدی گفت:   -نازلی خودتم خوب می‌دونی که اگه تو…

  اروند:     گونه های سرخ شده‌ی افرا و ناله های زیرلبی‌اش نگرانش می‌کرد.     -افرا؟ عزیزم؟ بیدار نمی‌شی؟   -…   -خوشگل من؟     هیچ ری…

      موضوعاتی که حتی ناخواسته دوست نداشتم به آن ها بی‌اندیشم اما دکتر خسروی دانسته روی آن ها دست می‌گذاشت.     بیشتر جلسه در موردشان صحبت می‌کرد…

      قبل ترها استادشان بوده و اروند می‌گفت در حال حاضر جز او به شخص دیگری دورواطرافش اعتماد ندارد که بخواهد مرا به دستش بسپارد.     اوایل…

    -سلام آآ شما اینجایید؟ من فکر کردم اومدید منو ببینید!     دکتر خسروی مردانه با اروند دست داد و لبخندی به رویم زد.     -سلام دخترم…

        حرارت بینمان جریان یافت و در این لحظه هیچ چیز جز بوسه های جادویی‌اش نمی‌خواستم. اما قبل از آن که به وصال شیرینمان برسیم، با صدای…

        پاسپورت و مدارکش را نیز برای تمدید مهلتشان برداشته بود.     زمانی که داشت این ها را برایم تعریف می‌کرد هنوز هم متعجب بود و…

      به والله قسم که نبود…!     گوشه‌ی پیراهن بلند و گلدار تابستانی‌ام را گرفتم و آرام از سه پله‌ی چوبی و زیبا بالا رفتم.    …

        نفس راحتی کشید و قبل از آنکه چیزی بگوید، سریع ادامه دادم؛   -خیلی زیاد دوست دارم از همون روز اولی که دیدمت عاشقت شدم. من…

    گونه هایم سرخ شد.     -اروند من… من زیاد این اسمو دوست ندارم نکه فکر کنی بخوام لج کنم نه اما…   -خوشگل من؟     سر…

      -خیلی زود تکلیف نفس و بچه روشن شد. بعد اون سه سال تموم دنبالت اومدم افرا! بابام رفته بود. آراد هنوز خیلی بی‌تجربه بود. هانی افسرده شده…

        البته نکه از نفس ناراحت شود، شوک و شکستنش بخاطر دوستی بود که زمانی حکم برادرش را داشت!     ابروهایم درهم پیچیدند.     درست…

    شوکه دهانم بسته شد.     -چه انتظاری داشتی افرا؟ انتظار داشتی با وجود اینکه اون زن می‌گفت بچه‌ی منو حامله‌س، با وجود اینکه داشت درد زایمان می‌کِشید…