رمان شالوده عشق پارت 257 4.6 (74)

        -امیر؟! چمدان را برداشت و به سمت در رفت. باید هر چه زودتر این خانه لعنتی را ترک می‌کرد. خوب فهمیده که انسان های اینجا ذره‌ای…