رمان شاهرگ پارت 80

۴ دیدگاه
        -اومدم عیادت، داداش بزرگه!   -گمشو بیرون، معین! گمشو که نمیخوام ریختت و ببینم.   معین انگشت شصت و اشاره‌اش را دور دهانش کشید.   -عیادت…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 79

۲ دیدگاه
  ••     صدای ترسیده‌ی مرضیه بود.   -باز کن در و …   در فورا با صدای تیکی باز شد.   داخل دوید و حتی برای بستن در…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 78

۶ دیدگاه
      معین پلک‌هایش را روی هم فشرد تا نگاهش به چشمان پر از شُک و بُهت رعنا نیفتد.   -ببرش خانم. ببرش منم برم واسه کاراش!   دست…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 77

۲ دیدگاه
    رعنا با همان حال نزار لب به هم فشرده به معین خیره شد. در نگاهش چیزی داشت که لبخند معین را جمع کرد و قلبش را فرو ریخت‌…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 76

۲ دیدگاه
  -خانومم؟   پرسید و نگاهش تا رعنای رنگ پریده کشیده شد که در همان حال سعی می‌کرد به روی پیرزن لبخند بزند.   -یه جوری گریه میکنی دل سنگم…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 75

۳ دیدگاه
          بی‌اختیار نگاهش با پنجره گره خورد.   هیچ‌چیز غیر عادی آنجا وجود نداشت. حتی پنجره هم در ارتفاع نبود اما نفهمید چرا سمت پنجره دوید…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 74

۴ دیدگاه
    •         دست خودش نبود که به سمت رعنا چرخید و در عمق چشمانش زل زد.   -شوهرش نیستم!   گفت و مردمک چشمش را…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 73

۴ دیدگاه
  •   -دیدی گفتم! بابا من اصلا تخت و عوضی اومدم! این دختر زشت و سیاهه که اصلا رعنای ما نیست! این آخرین تیرهای ترکشش بود‌. تا فرو ریختن…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 72

۵ دیدگاه
  • همراهِ خانمِ رعنا این طرف حس‌هایی را تجربه می‌کرد که تا به حال ابدا احساسشان نکرده بود. -همراه خانمِ رعنا! من فامیلشون و نمیدونم. همراهشون تو سالن تشریف…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 71

۵ دیدگاه
  **** -معین؟ نگه دار… به بیمارستان نرسیده با شنیدن زمزمه‌ی ضعیف مجید از عقب ماشین سر هر دو نفرشان برای لحظه‌ای به پشت سر چرخید. -آخ سرم…معین…با توام! معین…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 70

۳ دیدگاه
••°• شــــــإﮫرَگــــــ •°••: ✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨ #پارت_۳۸۴   تکان تکانش داد اما خبری از جواب نبود . رعنا به زحمت تنش را به دنبال جسم وا رفته‌اش کشید. -معین…حالش.‌..حالش خوبه؟…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 69

۱ دیدگاه
  • #پارت_۳۸۰       درد کمر امانش را بریده بود.   -چیه؟ چی شد؟ رعنا؟   -توروخدا …بریم! فقط بریم…   معین چند باشه پشت سر هم زمزمه…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 68

۱ دیدگاه
•• #پارت_۳۷۷         -دستت رعنا…درد نداری؟   -دستم؟   مثل دیوانه‌ها پرسید و به دستش نگاهی انداخت.   خون تمام پیراهن مشکی رنگ نوعروس مجلس را پوشانده…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 67

۱ دیدگاه
    -چیکار کنم، زن! کی زورش به این قُلچُماق میرسه!؟ نمیبینی پسر الکی لاتت و چطوری فیتیله‌ش کرده؟ میخوای خودم و بندازم زیر دست و پاش نفله کنم؟ بهادر…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 66

۱ دیدگاه
    نباید معطلش می‌کرد. دیگر فرصتی نداشت. باید در یک حرکت سریع همه چیز را در لحظه تمام می‌کرد و برای یک عمر راحت می‌شد. -به افتخار شاه داماد……