رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 65

۱ دیدگاه
  صدای مادرش درست پشت سرش بود. -برو بتمرگ! اینا هم بالاخره پاشون و از این در میذارن بیرون! گردنش را به عقب گرداند. -منم باهاشون میرم. گفت و بدون…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 64

۲ دیدگاه
      -خوب؟ -پسند سرکار علیه نشده؟ ببخشید که جنابعالی شوهر داشتی چند سالم بغلش خوابیدی یه توله هم تو شکمته که اول تا آخرش مکافاته! -بچه‌‌ی من مکافات…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 63

۲ دیدگاه
  مادرش عجب عنوان مناسبی برای حالش پیدا کرده بود. -برو مامان‌ . خیالت راحت باشه… -پیراهنتم بپوشی‌ها… زنیکه خیاطه گوشم و برید واسه دوختنش اما خیلی خوشگل دوختتش.. پوشک…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 62

بدون دیدگاه
  -رعنا ؟ خاک بر سرم! الان میرسن تو هنوز تمرگیدی این گوشه؟ بلند شو ببینم. نه کسی رنگ پریده‌اش را دیده و نه علت ناله‌اش را پرسیده بود. -مگه…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 61

۳ دیدگاه
  -بیا! بیا مثل صفتت بزن دهن خواهرت و سرویس کن، بی‌غیرت! اصلا بیا بزن بترکون منو . -گوشیت و بده، رعنا! اون روی سگ من و بالا نیار. -گوشی…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 60

۳ دیدگاه
  سرش گیج می‌رفت و دهانش طعم شن می‌داد. سرش را به دیوار دستشویی تکیه داد و در دل نالید. -بیا معین. غلط کردم! از روزی که معین رفته بود…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 59

۱ دیدگاه
    -فیلم زیاد میبینی، نه؟ گفت و سرش را جلو کشید و جایی نزدیک گوش شهره ادامه داد: -از اون فیلم فارسیا که یارو آرتیسته میره با زن خرابه…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 58

۱ دیدگاه
  -یعنی چی ؟ خونه ی کی می‌فرستنت؟ واسه‌ی چی؟ جوابش تنها هِق هِق خفه‌ی رعنا بود. -رعنا! حرف بزن. دخترک نفسی گرفت تا بلکه بتواند از میان بغض سنگین…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 57

۶ دیدگاه
  طلا با چشم های گرد شده جلو آمد. به نظر میرسید که او در درگیری کمتر از شهره مجروح شده است. -هیچی نمیخوای بگی؟ -چی بگم؟ این قاطی میکنه…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 56

۱ دیدگاه
  دخترکی که یک هفته بعد از اقامتشان به عنوان پارتنر ممد به جمعشان اضافه شده بود دلخور نگاهش کرد. -محمد! سیخ آخه‌…؟ سیامک استخوان بال کبابی را با اشتها…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 55

۱ دیدگاه
  -من نمیخوام تو نگران من باشی! اصلا نمیخوام هیچ کس نگران من باشه. درد من واسه خودم بسه ! من ازت…. حرفش که نیمه کاره ماند معین با خیال…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 54

بدون دیدگاه
  -به چی میخندی مردیکه؟ نمیرم یهو معین! چرا میلرزه… -گوشیم زیرته، بی‌شعور! -ها!؟ با حاج خانم حرف زدم بعدش گوشی و انداختم رو این صندلیه … صدای ویبره شه!…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 53

  معین سرش را تکان تکان داد. -هرکی گفته من اخمواَم زِر زده ! زیادم زده! طلا زبان‌باز تر از این نارنجی پوشی بود که حتی اسمش را هم به…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 52

بدون دیدگاه
  -نه ! با عمه‌مم! کس دیگه‌ای به غیر تو اینجا هست؟ -نه! -پس سوال مسخره نکن! دخترک جلو آمد و مقابلش ایستاد. -ترسیدم هنوز از دستم ناراحت باشی! با…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 51

۱ دیدگاه
  آخرین نگاه را از آینه‌ی جلو به در بسته‌ی خانه‌ی رعنا انداخت و ادامه داد: -اما زود میرسونم خودم و… گفت و در حالی که تماس را بی خداحافظی…