رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 595 سال پیش۱ دیدگاه نفسم رو پر حرص بیرون میدم و میگم: اینها دلیل خوبی برای این مخفی کاری تو نیست! بعد از اینکه حافظم برگشت چرا چیزی در این مورد بهم نگفتی؟…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 585 سال پیش۲ دیدگاه الکساندرا همینجوری که داشت عصبی پوست لبش رو میکند نگاه پر از نفرتی به من میکنه و از اتاق خارج میشه .تحمل جایی که جک در اونجا حضور داشت…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 575 سال پیش۲ دیدگاه من: اما چطور میخوای من رو بهش معرفی کنی بدون اینکه کسی بفهمه ؟! _ نگران نباش فکر اونجاش رو هم کردم .فقط میخواستم بدونم تو هن موافقی با…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 565 سال پیش۷ دیدگاه دیوید متجعب نگاهم میکنه و میگه: چیشد ؟ چرا جیغ میکشی؟ همینطوری که مثل مرغ پر کنده بالا و پایین میپریدم دامنم رو از خودم فاصله میدم و…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 555 سال پیش۱ دیدگاه با اینکه چهره خوبی داشت اما از طرز برخورد مرد اصلا خوشم نیومد. اخم ظریفی میکنم و رو به مرد میگم : قیمت این سنگ چقدره؟ مرد از سر…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 545 سال پیشبدون دیدگاه میدونستم انقدر مغرور هست که جلوی کسی گریه نکنه . میدونستم حالش بده برای همین به یک بهونه الکی از سالن خارجش کردم . وقتی الیس و یا مادرش…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 535 سال پیش۲ دیدگاه من: وقتی من برای تو با بقیه فرقی ندارم پس دلیلی هم نداره من با تو مثل بقیه رفتار نکنم! دیوید عصبی من رو به سمت خودش میکشونه. بازوهام…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 525 سال پیش۲ دیدگاه دیوید این رو میگه و بدون اینکه منتظر حرفی از طرف ما باشه وارد کتابخونه میشه و به همه افرادس که اونجا بودن دستور میده که کتابخونه رو ترک…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 515 سال پیش۳ دیدگاه دیوید پوزخند صدا داری میزنه و میگه: _ خیلی خوبه دختر عمه! از قدرت تخیل خوبی برخورداری. اگه به جای اینکه توی قصر بیکار بچرخی وقتت رو صرف نوشتن…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 505 سال پیش۲۷ دیدگاه من: پس نقشه اون چیه؟ چه فکری توی سرش داره؟ _ نمیدونم ..ولی هرچی که هست من نمیزارم به خواستش برسه! باید از این به بعد حواسمون رو بیشتر…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 495 سال پیش۲ دیدگاه برای لحظه ای خشکم میزنه و حتی نفس کشیدن هم از یاد میبرم . سکوت مرگ باری توی سالن حکم فرما شده بود . همه افراد داخل سالن مثل…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 485 سال پیش۷ دیدگاه با حرص نفسم رو بیرون میدم و تند تند بقیه وسایل اتاق رو جمع میکنم . نمیدونم چرا ولی خیلی عصبانی بودم و مطمعن بودم اگه الان الیس اینجا…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 475 سال پیش۳ دیدگاه _ چی بگم ..این دفعه نمیدونم قراره چه اشوبی به پا بکنه بانو الکساندرا ..شنیدم همسر وزیر اعظم بیمار بوده این چند وقت..به نظرت میتونه این ماجرایی که تو…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 465 سال پیشبدون دیدگاه سری تکون میدم و چیزی نمیگم . تا چند دقیقه هردومون سکوت و حرفی نمیزدیم . از واکنش هایی که بعد از فهمیدن هویت اصلی من پیش می امد…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 455 سال پیش۱ دیدگاه نفس عمیقی میکشم و ادامه میدم . _ داشتم برای خواب به اتاقم می رفتم که ندیمم سراسیمه به سمتم میاد و بهم میگه که برادرم به تنهایی از…