رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۴۱

بدون دیدگاه
        پاشا لحظه ای نتوانست حرف بزند و فقط نگاهش کرد. چشمان زیبا و معصومانه دخترک، جور عجیبی قلبش را به تپش انداخت و تمام وجودش در…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۴۰

۱ دیدگاه
      نریمان با دیدن دخترک که به ان حال و روز افتاده بود، نگاه کرد و سپس با اخم هایی درهم رو به پاشا غرید: چیکارش کردی…؟!  …
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 37

۱ دیدگاه
        محمدعلی باور نکرد اما دیگر حرفش را نزد… -افسون خانوم من… من به شما علاقه دارم… می خوام یه بار دیگه بیایم…       افسون…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 36

۱ دیدگاه
        -کجایی افسون سرم شلوغه دختر زودباش…!   دخترک که موبایلش مابین گوش و شانه اش بود و همزمانی که در را هم می بست گفت: وای…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت33

۱ دیدگاه
      راوی نفسش بالا نمی امد و گونه هایش از خجالت گلگون شده بود. نگاهش را پایین انداخت و در دم ساکت شد. سکوت بهترین کار بود چون…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 32

بدون دیدگاه
      همان شد که دلم شور میزد. گیج و مبهوت نگاه دختر کردم که دوباره حرفش را تکرار کرد. نگاهم ناخوداگاه سمت ساعت رفت و با دیدن ساعت…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت31

۱ دیدگاه
1     موهای مردک را گرفت و با تمام قدرت کشید و بعد مشت سنگین و تلخش را به صورتش کوبید. آخ مرد توی انبار پیچید و صورتش غرق…