رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 162

بدون دیدگاه
  هر سه دختر زیر پتو در حالی که می لرزیدند داشتند می خندیدند… بهار با محبت نگاه افسون کرد. -خیلی خوشحالم که حالت خوبه…!!! افسون چشمانش به آنی کدر…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 161

بدون دیدگاه
  افسون لب گزید. اخم ظریفی روی پیشانی نشاند. باید با او قهر می کرد و حرف نمی زد ولی دلش طاقت نداشت. -من بهت گفته بودم ولی… پاشا دست…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 160

۲ دیدگاه
    با خستگی وارد ویلا شد اما با شنیدن صدای جیغ ملیحه که اسفندیار را صدا می زد بند دلش پاره شد… سمت طبقه بالا قدم تند کرد و…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 159

بدون دیدگاه
  چشمانش پر از نور شدند و دستانش محکم تر از قبل به دورم پیچیده شد… چشم بست و پیشانی ام را طولانی بوسید… -تو چطور می تونی اینقدر دلبر…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 158

بدون دیدگاه
  چندبار پلک میزنم… -قرمزی به سیاهی بزنه…؟! لبخند اسفندیار پهن تر شد. در حالی که دستش را در جیبش فرو برده و سمتم می آمد، گفت: هیچی فراموشش کن…!…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 156

بدون دیدگاه
  چشمان دخترک درشت شد. -پاشا این چه حرفیه… خب نپوشیدم اشکالی داره…؟! مرد نگاه معنی داری بهش کرد. -اشکال که نه خیلی هم خوبه منتهی اگه فقط تو اتاق…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 155

بدون دیدگاه
  افسون نمی دانم حس و حالم را چگونه بیان کنم اما دیشب و اتفاقاتش تماما یک حقیقت ناب بود. من عاشق پاشا شده بودم…! خودم هم در عجب بودم…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 153

بدون دیدگاه
  -هیچی پیدا کردین…؟! بابک پوشه ای سمتش گرفت. -اینا یه سری قرارداد هست که بهتره تو هم بخونی…! پاشا ابرو بالا انداخت. -چیه…؟! -خودت بخونی متوجه میشی…؟! حسام پوشه…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 152

۳ دیدگاه
  با قدم هایی تند شده از راهرو گذشت و دم درگاه اتاق ایستاد و خیره صحنه رو به رویش شد… افسون رنگ پریده داشت با عمه ملی اش حرف…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 151

۴ دیدگاه
  به هیچ چیز جز افسون فکر نمی کرد. کل زندگی اش را رها کرده و منتظر بود تا افسون سالم از آن در بیرون بیاید. افسون باید می آمد…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 149

۳ دیدگاه
  🔥شیطان🔱یاغـــی🔥: #پست۴۴۶     افسون   تمام تنم می لرزید… وحشت بدی سرتاپابم را فرا گرفته بود و بدتر از ان پریودی که به سراغم آمده بود… نگاهی به…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 148

۳ دیدگاه
  گوشی اش را بیرون آورد و شماره بابک را گرفت. سمت درب خروجی پا تند کرد که چشمان عمه ملی روی هم افتاد… به محض وصل شدن تماس با…