رمان شیطان یاغی پارت 1625 ماه پیشبدون دیدگاه هر سه دختر زیر پتو در حالی که می لرزیدند داشتند می خندیدند… بهار با محبت نگاه افسون کرد. -خیلی خوشحالم که حالت خوبه…!!! افسون چشمانش به آنی کدر…
رمان شیطان یاغی پارت 1616 ماه پیشبدون دیدگاه افسون لب گزید. اخم ظریفی روی پیشانی نشاند. باید با او قهر می کرد و حرف نمی زد ولی دلش طاقت نداشت. -من بهت گفته بودم ولی… پاشا دست…
رمان شیطان یاغی پارت 1606 ماه پیش۲ دیدگاه با خستگی وارد ویلا شد اما با شنیدن صدای جیغ ملیحه که اسفندیار را صدا می زد بند دلش پاره شد… سمت طبقه بالا قدم تند کرد و…
رمان شیطان یاغی پارت 1596 ماه پیشبدون دیدگاه چشمانش پر از نور شدند و دستانش محکم تر از قبل به دورم پیچیده شد… چشم بست و پیشانی ام را طولانی بوسید… -تو چطور می تونی اینقدر دلبر…
رمان شیطان یاغی پارت 1586 ماه پیشبدون دیدگاه چندبار پلک میزنم… -قرمزی به سیاهی بزنه…؟! لبخند اسفندیار پهن تر شد. در حالی که دستش را در جیبش فرو برده و سمتم می آمد، گفت: هیچی فراموشش کن…!…
رمان شیطان یاغی پارت 1576 ماه پیشبدون دیدگاه نگاهش میخ تخت شد و افسونی که توی خودش جمع شده بود. آرام سمتش قدم برداشت و روی تخت رفت. کنارش دراز کشید و او را در آغوش گرفت…
رمان شیطان یاغی پارت 1566 ماه پیشبدون دیدگاه چشمان دخترک درشت شد. -پاشا این چه حرفیه… خب نپوشیدم اشکالی داره…؟! مرد نگاه معنی داری بهش کرد. -اشکال که نه خیلی هم خوبه منتهی اگه فقط تو اتاق…
رمان شیطان یاغی پارت 1556 ماه پیشبدون دیدگاه افسون نمی دانم حس و حالم را چگونه بیان کنم اما دیشب و اتفاقاتش تماما یک حقیقت ناب بود. من عاشق پاشا شده بودم…! خودم هم در عجب بودم…
رمان شیطان یاغی پارت 1546 ماه پیشبدون دیدگاه دخترک ماند اما حق با پاشا بود. خطر در کمین بود اما دلش که می پوسید. بغض کرده ازش جدا شد. -ولی دلم که می پوسه اینجا…؟! پاشا…
رمان شیطان یاغی پارت 1537 ماه پیشبدون دیدگاه -هیچی پیدا کردین…؟! بابک پوشه ای سمتش گرفت. -اینا یه سری قرارداد هست که بهتره تو هم بخونی…! پاشا ابرو بالا انداخت. -چیه…؟! -خودت بخونی متوجه میشی…؟! حسام پوشه…
رمان شیطان یاغی پارت 1527 ماه پیش۳ دیدگاه با قدم هایی تند شده از راهرو گذشت و دم درگاه اتاق ایستاد و خیره صحنه رو به رویش شد… افسون رنگ پریده داشت با عمه ملی اش حرف…
رمان شیطان یاغی پارت 1517 ماه پیش۴ دیدگاه به هیچ چیز جز افسون فکر نمی کرد. کل زندگی اش را رها کرده و منتظر بود تا افسون سالم از آن در بیرون بیاید. افسون باید می آمد…
رمان شیطان یاغی پارت 1507 ماه پیش۲ دیدگاه #پست۴۵٠ زن حرفی نزد و سمت در رفت و با باز شدن ان دوباره ضربان قلبم از ترس و استرس بالا رفت. این…
رمان شیطان یاغی پارت 1497 ماه پیش۳ دیدگاه 🔥شیطان🔱یاغـــی🔥: #پست۴۴۶ افسون تمام تنم می لرزید… وحشت بدی سرتاپابم را فرا گرفته بود و بدتر از ان پریودی که به سراغم آمده بود… نگاهی به…
رمان شیطان یاغی پارت 1487 ماه پیش۳ دیدگاه گوشی اش را بیرون آورد و شماره بابک را گرفت. سمت درب خروجی پا تند کرد که چشمان عمه ملی روی هم افتاد… به محض وصل شدن تماس با…