رمان شیطان یاغی پارت ۸۷1 سال پیش۱ دیدگاه افسون خواست جواب بدهد اما با نگاه دریده مرد ترجیح داد سکوت کند و تنها نیم نگاهی به بابک کرد…. از این مرد حس…
رمان شیطان یاغی پارت ۸۶1 سال پیش۱ دیدگاه مرد خندید و رو به افسون هم دست دراز کرد… -تبریک میگم خانوم جوان… بنده فریبرز شکوهی هستم و ایشونم خانومم مه لقاجان… اصلا فکرشم…
رمان شیطان یاغی پارت ۸۵1 سال پیش۱ دیدگاه تن شل شده افسون را به خود چسباند و عمیق تر و با خشونت مشغول بوسیدن شد… این دختر چیزی فراتر از خواستن بود. با…
رمان شیطان یاغی پارت۸۴1 سال پیشبدون دیدگاه نگاهش از دخترک جدا نمی شد… زیبایی اش با لباس و آرایش دوچندان شده بود که چشم نمی توانست بگیرد… زن های زیادی دور و…
رمان شیطان یاغی پارت ۸۳1 سال پیش۱ دیدگاه با حرکت دستانی روی صورتش به یکباره چشم باز کرد و با چشمانی درشت شده خیره پاشا شد… ترسیده با قلبی که محکم بر سینه اش…
رمان شیطان یاغی پارت ۸۲1 سال پیش۱ دیدگاه صورت افسون به یکباره سرخ شد… لب گزید و با اخم هایی درهم رو به بهار گفت: خاک به سرم بهار خیلی هول شدی…! …
رمان شیطان یاغی پارت ۸۱1 سال پیش۱ دیدگاه منتظر به چشمان نیمه باز عمل ملی نگاه کرد. زن چند بار پلک زد و بعد به یکباره انگار چیزی یادش آمده، چشمانش تا ته باز…
رمان شیطان یاغی پارت ۸۰1 سال پیش۱ دیدگاه افسون از اینکه به جواب نرسیده بود، حرص داشت. دست روی دست مرد گذاشت تا گره دستانش را باز کند اما حریف نشد… -من…
رمان شیطان یاغی پارت ۷۹1 سال پیش۱ دیدگاه واقعا نمی خواستم بی احترامی کنم یا تربیت خودم را زیر سوال ببرم اما از دست پاشا دوست داشتم سر به دیوار بکوبم… -من نخواستم…
رمان شیطان یاغی پارت ۷۸1 سال پیش۲ دیدگاه افسون نگاهم از صورت رنگ پریده عمه ملی جدا نمی شد. همان لحظه ای که او را بدون چادری که هیچ وقت زمین نمی گذاشت با ان…
رمان شیطان یاغی پارت ۷۷1 سال پیش۱ دیدگاه چشم بست. دوست داشت در همان دم نفس بابک را بگیرد. با حرص دستش را مشت و چشم باز کرد. افسون خوش حال از…
رمان شیطان یاغی پارت ۷۶1 سال پیش۳ دیدگاه افسون با نگاهی به اطراف وارد سالن شد. جرات بیرون رفتن نداشت چون از ان سگ هیولا می ترسید. از امیر پاشا هم خجالت می…
رمان شیطان یاغی پارت ۷۵1 سال پیش۱ دیدگاه قلبش آنقدر تند میزد که خودش هم مانده بود چه کند. نه روی ان را داشت که پایین برود نه می خواست به ان مردی…
رمان شیطان یاغی پارت ۷۴1 سال پیش۱ دیدگاه افسون سرش را بیشتر داخل سینه مرد فرو برد. خجالت می کشید. روی آنکه نگاه مردی کند که چند دقیقه پیش داشت لب هایش را از…
رمان شیطان یاغی پارت ۷۳1 سال پیش۱ دیدگاه وجود داغ و پر حرارتش را به داخل کشاند و در را هم پشت سرش بست. زنش بود دیگر…! کاش می توانست همین الان روی همین…