رمان مادیان وحشی پارت 35 4.3 (11)

رفتم سمت اتاقش و بی مقدمه درو باز کردم ــ میمیری اول در بزنی؟ رو تخت دراز کشیده بود و ساعد دستشو رو چشماش گذاشته بود نشستم رو تختش +اومدم…

رمان مادیان وحشی پارت 34 4.7 (7)

بدون دیدگاه
به اپن اشاره کردم و گفتم: +برو اون قلیونو واسم اماده کن معراج تنباکو رو عوض کن قدیمی شده ، میسوزونه بقیه وسایلشم همونجاس تو کابینت ــ تنباکو چه طعمی؟…

رمان مادیان وحشی پارت 33 5 (4)

اگه خوب بود باید یه دادی میزد وسیله ای میشکست چه میدونم ، یه واکنشی نشون میداد! رفتم تو اتاق بنیتا درو قفل کردم و نشستم کنارش … دستمو به…

رمان مادیان وحشی پارت 32 4.8 (5)

32 💙مهراب💙 روز موعود بود … غم کل وجودمو تصاحب کرده بود و تو این چند روز خبری از بنیتا نداشتم امشب باید میرفتم پیشش… صدای موسیقی کر کننده بود…

رمان مادیان وحشی پارت 31 4.5 (8)

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودمو کنترل کنم که گوشیو نشکنم … 🖤امیر ارسلان🖤 +بنیتا عزیزم خوبی؟ نمیخوای بیای بیرون؟ صداش گرفته بود ــ امیر تنهام بذار بگو اسنات…

رمان مادیان وحشی پارت 30 4.7 (6)

30 دستامو مشت کردم و رفتم بیرون … ******* هرچی روی میز بود رو ریختم زمین ، صدای شکستن شیشه های عطر بد جور لذت بخش بود واسم… بابا ــ…

رمان مادیان وحشی پارت 29 5 (5)

  💙مهرآب💙 با صدای زنگ گوشیم ، از خواب پریدم شماره ناشناس بود… +بله؟ ــ از خواب بیدارت کردم !؟ ببخشید آقای کیا میشه بیای این آدرسی که واست میفرستم؟…

رمان مادیان وحشی پارت 28 4.2 (6)

28 گوشیو قطع کردم و دستامو رو چشمام گذاشتم … آروم داشتم گریه میکردم که یهو در باز شد … امیر ارسلان بود ، با چهره خواب آلودش اومد و…

رمان مادیان وحشی پارت 27 4.4 (5)

شونه ای بالا انداخت و چاییشو مزه مزه کرد ــ نمیدونم ، نگرانشم هم نگران اون هم نگران بنیتا نگاه کنجکاوشو بهم دوخت و ادامه داد ــ به نظرت مهراب…

رمان مادیان وحشی پارت26 5 (5)

🤍بنیتا🤍 تو این عمارت بزرگ تنها و بیکار نشسته بودم که چی؟ حوصلم داشت به فاک میرفت! شماره مهرابُ گرفتم و ازش خواستم بیاد بیرون که قدم بزنیم حالا تو…

رمان مادیان وحشی پارت 23 4.8 (5)

۱ دیدگاه
Kurosh هینی کشیدم و زود از رو مهراب بلند شدم +غـ….غلط کردم داداش! مهرابم مثل خودم دستپاچه شده بود … زود بلند شد و دستشو دور گردنم انداخت ، لبخند…

رمان مادیان وحشی پارت 22 4 (6)

۲ دیدگاه
سر میز شام بودیم بابا ــ مادیان؟! +جون؟ یه لیوان دلستر هلو که مثل مامان دوست داشتم بهم داد ــ سیاوش بهم زنگ زد ، گفت فردا با مهراب برین…