رمان ماه تابانم پارت ۱۰۷2 سال پیشبدون دیدگاه با بعض گفتم: -اروم تررر برو میخوای به کشتنمون بدی؟ یهو ترمز گرفت ومیخواستم برم توی شیشه ماشین که دستامو گذاشتم روی داشبورد وخودمو نگه داشتم! با…
رمان ماه تابانم پارت ۱۰۶2 سال پیشبدون دیدگاه لبخند ارومی زدم که نفس هاشو توی گودی گردنم خالی میکرد وبوسه های ریزی روی گردنم میکاشت! -دیگه نمیتونم مثل قدیم ببوسمت! خندیدم وبرگشتم سمتش ودستامو…
رمان ماه تابانم پارت ۱۰۵2 سال پیشبدون دیدگاه شیخ اومده بود وکلی حرف وسخنرانی کرد… بعد حرفاش پذیرایی شدن ورفتن! اترین ترتیب شام هم داده بود والان همه مردم به مسجد میرن برای شام. …
رمان ماه تابانم پارت ۱۰۴2 سال پیشبدون دیدگاه -بیشتر مواظبش باشید اگر دوستش دارید! چندروز اول استراحت مطلق بهشون میدم ونباید زیاد گریه کنه و جوش بخوره باید ارامش کامل داشته باشه و نزارین از…
رمان ماه تابانم پارت ۱۰۳2 سال پیشبدون دیدگاه ضربه ای به فرمون زدم..دلم میخواست با دستای خودم بکشمش عوضیو! تا رسیدن به خونه تابان هزار بار مردم وزنده شدم سریع از ماشین پیاده شدم ورفتم…
رمان ماه تابانم پارت ۱۰۲2 سال پیش۱ دیدگاه -اون کاری با تابان تو نداره.میخواد انتقام اینو ازت بگیره که عقدش رو بهم زدی ونامزدش رو فراری دادی وکتکش زدی!تا وقتی پیداش نکردیم لطفا پیش مادرت بمون حالش…
رمان ماه تابانم پارت ۱۰۱2 سال پیشبدون دیدگاه خدا خدا میکردم اتفاقی برای آرتین نیوفتاده باشه واون علیرضای بیشرف.. تا شب هزار بار به آرتین زنگ زدم اما همش میگفت مشترک مورد نطر خاموش میباشد..…
رمان ماه تابانم پارت ۱۰۰2 سال پیشبدون دیدگاه به آترین خیره شدم چی گفت الان؟؟ برمیگردیممم؟؟؟ خیره بهش نگاه کردم که چشماشو باز وبسته کرد! به مامان که درحال فکر کردن بود خیره شدم ودستشو گرفتم:…
رمان ماه تابانم پارت ۹۹2 سال پیش۵ دیدگاه باصدای آترین به خودم اومدم وبهش زل زدم: -خوبی عزیزم؟ باچشمای پف کرده بهش خیره شدم وبا صدای ارومی گفتم: -خوبم. -بیابریم داخل.. …
رمان ماه تابانم پارت ۹۸2 سال پیش۱ دیدگاه نفهمیدم اون لحظه ها چطور گذشت..چطوری آترین مارو تا خونه برد و با چه زوری تونست جلوم دراد که تو بیمارستان نمونم.. اون شب چطور صبح کردیم؟چقدر…
رمان ماه تابانم پارت ۹۷2 سال پیشبدون دیدگاه بالا سرش وایستاده بودم و به صورتش نگاه کردم.. چقدر از قبل شکسته شده بود.. دیگه از اون بابای که منو دعوا میکرد خبری…
رمان ماه تابانم پارت ۹۶2 سال پیشبدون دیدگاه -تابان جان بریم؟ با صدای آترین به خودم اومدم و دستم زیر چشمای خیسم کشیدم بینیم بالا کشیدم که آترین با تعجب سمتم اومد: -داری گریه میکنی؟…
رمان ماه تابانم پارت ۹۵2 سال پیش۲ دیدگاه لبخندی که روی لبم نشسته بود و نتونستم مخفی کنم و با تکون دادن سرم حرفشو تایید کردم… بعد از خداحافظی از سارا همراه…
رمان ماه تابانم پارت ۹۴2 سال پیشبدون دیدگاه آترین عصبی سمت علیرضا برگشتم: -اگر تو نبودی شاید هیچ وقت تابان نمیدیدم ولی با بودنت زندگی و هم به من ،هم به تاوان و…
رمان ماه تابانم پارت ۹۳2 سال پیش۲ دیدگاه بغض گلوم قورت دادم و گفتم: -گفت دکترا از بابام قطع امید کردن و زیاد زنده نمیمونه.من باید برم ببینمش. غمگین نگاهم کرد و خودش جلو کشید…