رمان ماه تابانم پارت ۷۷2 سال پیشبدون دیدگاه محیط خونه برام بدون تابان نفسگیر شده بود فردا دانشگاه داره با اینکه گمان میکنم نره باز باید اونجا یه سر بزنم یا سرکارش امیر اوه امیر…
رمان ماه تابانم پارت ۷۶2 سال پیشبدون دیدگاه نفس عمیقی کشیدم و چشمام و باز کردم که صورت امیر تو پنج انگشتی خودم دیدم تا به خودم اومدم از بغلش دراومدم و خودم درست کردم -چیزه…
رمان ماه تابانم پارت ۷۵2 سال پیشبدون دیدگاه تابان با درد که تو سرم پیچید چشمامو اروم باز کردم چند باری پلک زدم تا بتونم قشنگ اطراف و ببینم به دستم نگاه کردم که به…
رمان ماه تابانم پارت۷۴2 سال پیشبدون دیدگاه صبح با صدای زنگ بیدار شدم و سمت سرویس رفتم میخواستم قبل دانشگاه نظر تابان بپرسم سمت اتاقش رفتم و صداش زدم رفتم طبقه پایین میز صبحانه رو…
رمان ماه تابانم پارت ۷۳2 سال پیش۱ دیدگاه کلیدو تو در انداختم با کمترین سر صدا باز کردم اروم بدون اینکه درو ببندم وارد شدم چشمم به پذیرایی افتاد که مری سمت آترین رفت و…
رمان ماه تابانم پارت ۷۲2 سال پیش۴ دیدگاه حالم خیلی بد بود و فشارم افتاده بود برای همین ابمیوه رو ازش گرفتم و تشکر کردم کمی ازش خوردم تا حالم بهتر شد -بهتری؟ با خجالت…
رمان ماه تابانم پارت ۷۱2 سال پیشبدون دیدگاه آترین با لبخند سمتم اومد -سلام خانومی -سلام بعد بدون هیچ حرفی سمت اتاقم رفتم و به صدا زدناش گوش ندادم در اتاقم و قفل کردم…
رمان ماه تابانم پارت ۷۰2 سال پیش۳ دیدگاه با خنده سمتم اومد و لپم و کشید -چه خجالتیم میکشه کوچولو -اوم باید برم سرکارم فعلا و سریع از کنارش رد شدم ولی رد خنده…
رمان ماه تابانم پارت ۶۹2 سال پیش۱ دیدگاه چطور میدونست ما بستنی خوردیم؟ از کجا میدونست؟ با لحن ناراحتی گفتم _تو منو تعقیب کردی ولی نیومدی دنبالم؟ _من چرا باید تورو تعقیب کنم آخه! اگر…
رمان ماه تابانم پارت ۶۸2 سال پیشبدون دیدگاه لبخندی به حسادتش زدم و گفتم _داشتم به کارم فکر میکردم. _اووووه! یعنی قراره از این به بعد همش به کارت حسادت کنم؟ هنوز نرفته انقدر…
رمان ماه تابانم پارت ۶۷2 سال پیشبدون دیدگاه بعد از شام به کمک هم میز رو جمع کردیم. خواستم ظرف هارو بشورم که دستم رو گرفت و گفت _خانوم خوشگل من؟ _جانم؟…
رمان ماه تابانم پارت ۶۶2 سال پیشبدون دیدگاه صدای زنگ گوشیم مانع شد. گوشی رو از کنارم برداشتم و به شماره امیر نگاه کردم. چرا این موقع تو این شرایطم داشت زنگ میزد؟ ترجیح…
رمان ماه تابانم پارت ۶۵2 سال پیشبدون دیدگاه _چی؟ کار؟ اونم الان که هیچ مدرکی ندارم و کلی مونده تا تموم شدن درسم؟ _آره… برات مربی میذارم و کامل آموزش میبینی. بعد قرارداد می بندم باهات…
رمان ماه تابانم پارت۶۴2 سال پیشبدون دیدگاه _تابان دیگه هیچ وقت این سوال رو نپرس باشه؟ فکر کن اتفاقی نیوفتاده! چیزی نگفتم. با لبخند نگاهش کردم که سرش رو توی گردنم فرو برد.…
رمان ماه تابانم پارت ۶۳2 سال پیشبدون دیدگاه اخمی به این حسادتش کردم و گفتم _تابان لطفاً لطفاً به مری حسادت نکن. چیزی برای حسادت وجود نداره. چشمی چرخوند و گفت _اگه یه…