رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۴۷

۲ دیدگاه
    با ترس خواستم فرار کنم ولی مرده اومد و منو گرفت. هر چقدر تقلا کردم جیغ زدم فایده نداشت. دست و پام رو بست و پارچه جلو دهنم…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۴۶

۱ دیدگاه
      با سر درد شدید به سختی چشمامو باز کردم. کمی تکون خوردم که از درد بدنم صدای آخم بلند شد.   چشم چرخوندم. یه جای نا آشنا…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۴۵

بدون دیدگاه
      _هیچ انسانی با تیپ و قیافه اش شناخته نمیشه. امثال شما زندگی مردم رو به گوه کشیدن و آبروی هر چی فرد مذهبی و چادریه بردن. میخوای…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۴۳

۳ دیدگاه
      دو روز بود که آترین حتی بهم نگاه نمیکرد. معلوم بود بی نهایت ناراحته و حالا حالاها از دلش در نمیاد. البته منم تو این دو روز…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۴۲

۲ دیدگاه
      نمیتونم درک کنم چرا یهو چنین سوالی داره ازم می پرسه. واقعا نمیدونم چی جواب بدم. متوجه نگاه منتظر آترین که شدم…   لب باز کردم و…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۴۱

بدون دیدگاه
      اهمیتی به حس و حالم ندادم. دلم نمی خواست یک ساعت بشینم کالبد شکافی کنم برای اینکه جواب این سوالو پیدا کنم. یه جورایی حوصله اش رو…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۴۰

۱ دیدگاه
        با صدای بلند و جیغ مانند گفتم : نمیخوام، نمیام. ولمممممممممم کن.   آترین صداش نزدیک تر از قبل شد و گفت : لجبازی رو بزار…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۳۷

بدون دیدگاه
    متعجب از تغییر یهوییش گفتم : وا خودت پرسیدی منم گفتم دیگه. مگه سالندار کافه بودن چشه؟ کار که عار نیست، بیکاری و خلاف و پول حروم درآوردن…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۳۵

۱ دیدگاه
      _من از خونه ام، شهرم، کشورم فرار کردم. کلی درس خوندم و به خودم سختی دادم تا بتونم یه درصد از لطف آترین رو با خوشحال کردنش…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۳۴

بدون دیدگاه
      آترین : تولدت مبارک وروجک انشالله موفق شی، پیشرفت کنی و به آرزوهات برسی. خوشحالم از اینکه وروجکی مثل تو کنارمه!   دلم برای این مدل حرف…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تاباتم پارت ۳۳

۱ دیدگاه
        فلور : به نظر میاد امیر خیلی تورو دوست داره.   _خودمم همین حس رو دارم و نمیدونم باید چیکار کنم. من واقعا نمیخوام خودم رو…