رمان مروا پارت ۱۰۹ 4.5 (11)1 سال پیشبدون دیدگاه -برو تو زنگ بزنم به مهسا بگه داداشت بیاد دنبالت من باید برم سرکار… وارد خونه شدیم و سمت بخاری کشیدمش. -چیزی توی خونه ندارم فقط…
رمان مروا پارت ۱۰۸ 4.6 (11)1 سال پیش۱ دیدگاه با هیرا وارد خونه شدم و حرصم رو سرش خالی کردم. -دلتون خنک شد؟ خوب شد تهمت زدن بهم؟ آروم شدین بخاطر تحقیر شدن هام؟ هر دوتاتون…
رمان مروا پارت ۱۰۷ 4.3 (14)1 سال پیش۲ دیدگاه -فرصت ها رو از دست داده؛ از زندگی برادرت عبرت بگیر… نذار زمانی برسه که مهسا بگه فرصتی نمونده… هیرا برای اولین بار بهم لبخندی زد.…
رمان مروا پارت ۱۰۶ 4 (20)1 سال پیش۳ دیدگاه بیرون رفت و در رو بست؛ از رفتنش سو استفاده کردم و از جا بلند شدم نون پنیر گردویی که پیچیده بود را بالا آوردم و گازی…
رمان مروا پارت ۱۰۵ 4.4 (16)1 سال پیشبدون دیدگاه دستی بین موهاش کشید و پشت سرش قلاب کرد. زیر لب حرف زدناش رو میشنیدم. -لعنت بهت گند زدی باز؛ گند یه کار مثل آدم نمیتونی انجام…
رمان مروا پارت ۱۰۴ 4.6 (18)1 سال پیش۱ دیدگاه باز صداش رو مخم رفت. -پیشنهادی نداری عزیزم؟ تو که نذاشتی فیلم ببینیم حداقل یه فیلم پیشنهاد بده. شونهای بالا انداختم. -نمیدونم پنجاه کیلو آلبالو ببینیم؟…
رمان مروا پارت ۱۰۳ 4.1 (15)1 سال پیشبدون دیدگاه مرغ رو روی برنجم گذاشت و دستش رو از دورم باز کرد. هر دو شونه هام رو گرفت و شقیقهم رو عمیق بوسید. -چیزی که بخاطر عشق بوده…
رمان مروا پارت۱۰۲ 4.6 (14)1 سال پیش۱ دیدگاه انگار پشت سرم اومده بود. به در تکیه داده بود، آبی به دست و صورتم زدم. شیر آب رو بستم که دستش رو سمتم دراز کرد.…
رمان مروا پارت ۱۰۱ 4.2 (19)1 سال پیشبدون دیدگاه وقتی دیدن تو فکرم و تمایل به حرف زدن ندارم دست از سرم برداشتن و سوالی نپرسیدن. همچنان سردرد رو داشتم اما نمیتونستم بیخیال بشم ممکن بود…
رمان مروا پارت۱۰۰ 3.9 (13)1 سال پیش۱ دیدگاه با خشم و حرص گفتم : -مثل سگ داری دروغ میگی… با عجله جوابم رو داد. -به خدا نه به امام هشتم دروغ نمیگم به کی…
رمان مروا پارت ۹۹ 4.5 (11)1 سال پیشبدون دیدگاه بین حرفم پرید و خشمگین شروع کرد به حرف زدن. -دهنتو ببند مُروا من به تو هر چی یاد دادم سلیطه بازی یاد ندادم بیشعور داری رسما گوه…
رمان مروا پارت ۹۸ 4 (15)1 سال پیشبدون دیدگاه مُروا کمی معذب شده بود. سلام آهستهای کرد که بقیه هم جواب سلامش رو دادن؛ در دود ترین نقطه از خانوادهی خدیجه نشست. خدیجه چایی رو آورد و…
رمان مروا پارت ۹۷ 4.4 (15)1 سال پیشبدون دیدگاه حسین در اتاق رو بست و تاکسی از مُروا پرسید : -کجا برم خانوم؟ مُروا کمی گوشی رو از خودش فاصله داد و زمزمه کرد. -فعلا مستقیم…
رمان مروا پارت ۹۶ 4.6 (15)1 سال پیشبدون دیدگاه مُروا صندلیای رو بیرون آورد و نشست. -من بیام تو جلسه چیکار کنم؟ من که سر رشتهای ندارم یه چیزی میگم بدتر میشه. من میرم پیش بچه ها…
رمان مروا پارت ۹۵ 4.3 (16)1 سال پیشبدون دیدگاه هَویرات شونهی مُروا رو گرفت و رو به مهیار گفت : -بزن به چاک، بار بعد ببینم طرف زنم اومدی دیگه واقعا چالت میکنم. برقی توی…