رمان پینار پارت ۲۶4 هفته پیش۱ دیدگاه بعد از صرف ناهار با چشم غرههای اردلان و اخم یگانه و لبخندهای معنیدار حاج سعید، به بهشت زهرا رفتند. زهرا خانم را…
رمان پینار پارت ۲۵4 هفته پیش۳ دیدگاه یگانه تلفن را که قطع کرد، دوستش با لبخند چشمکی نثارش نمود. – کلک.. کی بود؟ اصلا نمیخواست حرفی از اردلان…
رمان پینار پارت ۲۴1 ماه پیش۲ دیدگاه تا ظهر را در اتاقش ماند و بعد هم که بیرون آمد، حاج سعید بازخواستهایش را شروع کرد. – صبح یگانه رو رسوندی بابا؟…
رمان پینار پارت ۲۳1 ماه پیش۲ دیدگاه یگانه ابتدا کمی جا خورد ولی بعد یادش آمد که دیشب حاج سعید قبل از اینکه برای خواب برود، هم درمورد تماسش…
رمان پینار پارت ۲۲1 ماه پیش۱ دیدگاه ابروهای حاج سعید در هم رفت. – خب… زنگ زده به ناریه که چی؟! – ناریه میگفت میخواستن بدونن از کامران خبری…
رمان پینار پارت ۲۱1 ماه پیش۲ دیدگاه ناریه لبش را گاز گرفت و روسریاش را سفت کرد. – والا خانم… پرسیدن که از آقا کامران خبری اومده یا نه؟…
رمان پینار پارت ۲۰1 ماه پیش۳ دیدگاه چند روزی گذشت و یگانه و اردلان هیچ یکدیگر را ندیدند. وقتی یگانه سرکار میرفت، اردلان خواب بود، و وقتی یگانه میآمد اردلان…
رمان پینار پارت ۱۹1 ماه پیش۱ دیدگاه83 حاج سعید مخالفتش را با ناراحتی ابراز داشت. – کجا بری یگانه جان؟ نخ کامران کنده شده… نه تنها از تو بلکه…
رمان پینار پارت ۱۸1 ماه پیشبدون دیدگاه یگانه دست زیر چانه زده و با لذت این صحنه را مینگریست و عمیقا خدا را شکر میکرد که حاج سعید هست… قلب این عمارت…
رمان پینار پارت ۱۷2 ماه پیشبدون دیدگاه یگانه پاسخش را به سرعت داد: – نه نه… نه اصلا… اردلان نیشخندی طعنهوار حوالهاش نمود و کنایه زد: –…
رمان پینار پارت ۱۶2 ماه پیش۲ دیدگاه بعد از رفتن ناریه، یگانه با لیوان طرح ماه تولدش مرداد، سر جایش برگشت و نشست. – گفتین به آقاجون. اردلان…
رمان پینار پارت ۱۵2 ماه پیشبدون دیدگاه به آنی فروغ چشمان خستهی حاج سعید خاموش شد و جایش را به برق اشک داد… اردلان نمیتوانست تحمل کند شکستن پدرش را. –…
رمان پینار پارت ۱۴2 ماه پیش۱ دیدگاه با اینکه قبل از آن اصلا دلش نمیخواست اردلان دوباره جلوی در شرکت ظاهر شود اما الان ماجرا طور دیگری پیش میرفت.…
رمان پینار پارت ۱۳2 ماه پیش۲ دیدگاه حامی کاویانی! مدیرعامل خوش چهره و جذاب شرکتشان بود که با نیش تا بناگوش باز کنارش ایستاد. یگانه هیچ وقت از…
رمان پینار پارت ۱۲2 ماه پیشبدون دیدگاه عمه خانم را که به خانه رساندند، یگانه به اجبار جلو نشست. آدرس شرکت را دوباره تکرار کرد و اردلان پا روی گاز…