رمان در مسیر سرنوشت پارت ۳۷

۲ دیدگاه
راوی * جلو خونه عموش نگه میداره…. با موبایلش شماره میگیره و دم گوشش میذاره.. _ عسل بیا بیرون دیگه… میخواد چیز دیگه ای بگه که همون لحظه در خونه…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۳۶

بدون دیدگاه
سوییچ و سمتم میگیره : برو بشین الان میام… _ کجا میری؟.. ازم فاصله میگیره و میگه: برو زود میام.‌.. هیچوقت تو زندگیم به اندازه ی امشب سردرگم نبودم….من خودم…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۳۵

۸ دیدگاه
تنگ رو میزارم رو میز و بلند میشم….. _این ماهی ها خیلی بزرگه.. باید کوچیکش رو میگرفتی….اینا زود میمیرن.. سمت آشپزخونه میره و همزمان میگه: دیگه سه تاش که با…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۳۴

۱ دیدگاه
راوی * میثاق ماشین رو  جلو خونه ی خالش نگه میداره و رو به عسل میگه: حالا حتما لازمه آخر شبی بیای خونه مردم.. _ خونه مردم چیه… خونه عمومه…

رمان در مسیر سرنوست پارت ۳۳

۱ دیدگاه
زودتر از اون پیاده میشم و سمت آسانسور میرم… نمیخوام حتی یه بسته کوچیک هم کمکش بردارم….مگه من خواستم بگیره…. بسته های زیادی تو دستشه و سمتم میاد… با حرص…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۳۲

بدون دیدگاه
از بیمارستان میزنیم بیرون….با مسکن هایی که بهم زدن درد کمرم بهتر میشه…. موبایل میلاد دائم زنگ میخوره و من میدونم این چند روز درست و حسابی شرکت نرفته و…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۳۱

۱ دیدگاه
صدای باز و بسته شدن در میاد… بلند میشم تا جا برا دراز کشیدنش باز شه… _یکم استراحت کن تا یه چیزی برات بیارم… اینقد خودتو عذاب نده…باور کن بهترین…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۳۰

۴ دیدگاه
میشینه رو تخت و انگاری با خودش حرف میزنه:اگه بفهمن میکشنم… اونا بهم اعتماد دارن.. خدا لعنتت کنه آرمین….از اولم دوسم نداشتی… جلو پاش میشنم… _ فرنوش تو رو خدا…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۲۹

۲ دیدگاه
_ نمیدونم.. بخدا نمیدونم چیکار کنم لیلا.. گیج شدم… اصلا حالم خوب نیست….نمیدونم پول رو چجوری جور کنم… باورم نمیشه… یعنی واقعا میخواد اینهمه پولو بده… _ دیونه شدی فرنوش..…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۲۸

بدون دیدگاه
چی شده فرنوش جان؟ بهم بگو عزبزم… هق هقش اجازه نمیده حرف بزنه… _ آخه عزیزم مگه کسی تو جشن تولدش اینطوری گریه میکنه…بگو چی شده.. بخدا نگرانت شدم… از…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۲۶

بدون دیدگاه
ولم میکنه که تکیه به مبل پشت سرم میشینم… تموم فکم درد میکنه…دلم میخواد با همین دستام خفه ش کنم… حس انزجار ازش همه ی وجودمو گرفته..سرمو بالا میگیرمو بهش…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۲۵

۳ دیدگاه
کیسه ی آب گرمو میذارم کنار و بلند میشم و سمت آیفون میرم… با دیدن کسی که تو تصویر میبینم از تعجب دهنم باز میمونه…این اینجا چیکار میکنه….دو دل میمونم…