رمان آخرین سرو پارت آخر 4.3 (6)

۶ دیدگاه
  نفسم از بند زندان سینه ام رها شد.سنگینی باری که از مدت ها پیش بر روی قلبم وجود داشت انگار سبک شده بود.سیاهی مطلق تمام لحظات درد آور زندگی…

رمان آخرین سرو پارت 45 4.7 (45)

۱ دیدگاه
  یک بار دیگر دردی مهلک در بطنم پیچید. بی اختیار دستم را روی شکمم گذاشتم و از قعر وجود نالیدم. چشمان ریز عسلی و مرطوبش را با نگرانی به…

رمان آخرین سرو پارت 35 4 (2)

بدون دیدگاه
به سرعت بازگشتم. هنوز وجودم پر از احساسی ناب ناب بود. حرف های قشنگ سرو، نوید شروع یک زندگی ساده و عاشقانه را می داد . شوقش را برای خوشبخت…