رمان آخرین سرو پارت آخر 4.3 (6)5 سال پیش۶ دیدگاه نفسم از بند زندان سینه ام رها شد.سنگینی باری که از مدت ها پیش بر روی قلبم وجود داشت انگار سبک شده بود.سیاهی مطلق تمام لحظات درد آور زندگی…
رمان آخرین سرو پارت 47 2.7 (6)5 سال پیشبدون دیدگاه عطر سرو ! عطر سروها ! _وای خدای من، بهادر نکنه راه رو اشتباه اومده باشیم!نکنه ناخواسته وارد یه راه دیگه شدیم که با دنیایی که سحر امروز…
رمان آخرین سرو پارت 46 4 (14)5 سال پیشبدون دیدگاه آمنه در پوست خودش نمی گنجید. همانطور که به سرعت آماده ی رفتن بود مرتب غر می زد. – وای بهی جون تو رو خدا بجنب الانه که…
رمان آخرین سرو پارت 45 4.7 (45)5 سال پیش۱ دیدگاه یک بار دیگر دردی مهلک در بطنم پیچید. بی اختیار دستم را روی شکمم گذاشتم و از قعر وجود نالیدم. چشمان ریز عسلی و مرطوبش را با نگرانی به…
رمان آخرین سرو پارت 44 2.8 (6)5 سال پیشبدون دیدگاه آن روز یک بار دیگر هوس پروانه شدن به سرم زد. رفتم وسط باغچه کنار تک سروی که تنها سرو باغچه بود ایستادم. بادی وزید و نوک سرو…
رمان آخرین سرو پارت 43 2.9 (7)5 سال پیشبدون دیدگاه – آره یه شیش هفت ساله ی فضول که با خبرچینی هاش اونم فقط به خاطر اینکه منو رو دوشت بشونی و ببری تا وسط دریا یا کنار ساحل…
رمان آخرین سرو پارت 42 3.4 (8)5 سال پیشبدون دیدگاه امن ترین نقطه ی دنیا آغوش مادر است او که باشد حتی اگر اندازه ی تمام دنیا غم داشته باشی حس می کنی کسی به کمکت آمده است تا…
رمان آخرین سرو پارت 41 2.3 (4)5 سال پیش۱ دیدگاه چهار روز تمام در بی خبری مطلق باز با خود فکر می کردم که آیا این منم که هنوز زنده ام و هنوز هم می توانم نفس بکشم؟!منی…
رمان آخرین سرو پارت 40 3.8 (4)5 سال پیشبدون دیدگاه – سهیلا تو بهم بگو الان باید چیکار کنم؟ -صبر ماهی جونم، فقط صبر کن. – نمی تونم سهیلا.کاسه ی صبرم لبریز شده، پاهام تاول زد بسکه چند ساعت…
رمان آخرین سرو پارت 39 4.6 (27)5 سال پیشبدون دیدگاه مثل طفلی ناآرام که برای به پایان رسیدن شب و رسیدن فردا انتظار می کشید تا بالاخره در سپیدی صبح به آنچه که دیر زمانی انتظارش را کشیده…
رمان آخرین سرو پارت 38 3.9 (9)5 سال پیشبدون دیدگاه روی نیمکت کهنه و زنگ زده پارک نشسته بودم و آرام و بی صدا بازی چند پرنده را تماشا می کردم. بی خیالی، بی دغدغگی و آرامشی که…
رمان آخرین سرو پارت 37 2.7 (3)5 سال پیش۲ دیدگاه مرد خوب من خیلی زودتر از همیشه بیدار شده بود. اولین روز کاری اش را شروع می کرد و من حتی قبل از رفتنش دلم برایش تنگ می شد!…
رمان آخرین سرو پارت 36 3 (8)5 سال پیشبدون دیدگاهدنیایم آنقدر متفاوت شده بود که در عین تفاوت و بی آلایشی، هرگز یادم نمی رود زمانی را که سرو یک گوشه روی لبه تختی که خیلی زود تغییر کرده…
رمان آخرین سرو پارت 35 4 (2)5 سال پیشبدون دیدگاهبه سرعت بازگشتم. هنوز وجودم پر از احساسی ناب ناب بود. حرف های قشنگ سرو، نوید شروع یک زندگی ساده و عاشقانه را می داد . شوقش را برای خوشبخت…
رمان آخرین سرو پارت 34 3 (6)5 سال پیشبدون دیدگاهبرای بخشش بی حدش سخاوت بی اندازه اش پر پر شدم !گفتم : _ نه معامله باید حلال باشه ؛یا قبول کن یا نه. حرفی نزد، انگار معامله را پذیرفته…