🍁خزانم باش🍁 4 (5)

۲ دیدگاه
پارت بیست و هفت🦋   🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁   گلرخ با صدایی که حیرت در آن هویدا بود گفت:   چی!!؟؟   هاتف: همین که گفتم میریم ایران   گلرخ :یعنی چی،…

خزانم باش پارت بیست و ششم 4 (3)

۱۱ دیدگاه
خزانم باش پارت بیست و ششم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁   درو محکم پشت سرم بستم و دستمو رو قلبی که ه‍ر آن ممکن بود از قفسه ی سینم بیرون بزنه گذاشتم بعد…

خزانم باش پارت بیست و پنجم 4.7 (3)

بدون دیدگاه
خزانم باش پارت بیست و پنجم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 پر اضطراب لب زدم خزان«ن..نه با همون لحن گفت خشایار«بیااینجا تا بهت بگم و همزمان به کنار تخت اشاره زد ساکت وایستاده بودم،یا…

خزانم باش پارت بیست و چهارم 5 (3)

۲ دیدگاه
خزانم باش پارت بیست و چهارم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 وقتی دیدم که منصوره و دکتر دارن سمت در میان سریع از پله ها پایین رفتم برای دیدن ستاره سر برگردوندم ،کنار ستون…

خزانم باش پارت بیست و دوم 5 (1)

بدون دیدگاه
خزانم باش پارت بیست و دوم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 افرادمون سریع دست به اسلحه بردن و آماده شلیک شدن چشمام تا آخرین حد گشاد شده بود،اینا کین مطمئنم از طرف سرهنگ نیستن…

خزانم باش پارت بیست و یک 3.8 (4)

۱ دیدگاه
خزانم باش پارت بیست و یکم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 دانای کل:   سوخت از درد جدایی دل بامید وصال مرهم داغ دل امیدوار من کجاست؟   روی صندلی راک نشسته بود و…

خزانم باش پارت بیستم 4.3 (3)

بدون دیدگاه
خزانم باش پارت بیستم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 با صدای خفه غریدم خزان«وای خدا لعنتت نکنه،(دستمو رو قلبم گذاشتم)قلبم ریخت همزمان که نفسم رو محکم بیرون فرستادم خیره به چشمای سبز آبیش که…

خزانم باش پارت نوزدهم 4.5 (2)

۱ دیدگاه
خزانم باش پارت نوزدهم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 رئیس یکی دیگه است،حالا شکی که داشتم به یقین تبدیل شد حشمت رئیس باند نیست اونم یه زیر دستِ کلافه یک دور دستامو از بالا…

خزانم باش پارت هجدهم 5 (2)

۶ دیدگاه
خزانم باش پارت هجدهم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 دانای کل: زنی با روحی پیر و فرتوت،…سنی نداشت و اینگونه نبود که  گرد پیری در اثر گذر زمان  بر روی صورتش نشسته باشد، نه!..…

خزانم باش پارت هفدهم 5 (2)

بدون دیدگاه
خزانم باش پارت هفدهم 🍁🍁🍁 نه نه نه نمیشه،نفهمیده،اصلا با ما نبود،مطمئنم به خزان نگاهی انداختم رنگش به شدت پریده بود و به سختی نفس می‌کشید البته وضعیت منم بهتر…

خزانم باش پارت شانزدهم 5 (1)

بدون دیدگاه
خزانم باش پارت شانزدهم 🍁🍁🍁 بعد از رفتنش تازه به خودم اومدم فهمیدم چند دقیقه ای میشه که نگاهم به راه رفته مسیح خشک شده پس مسیح هم جزو شُرَکاست…

خزانم باش پارت پانزدهم 4.8 (4)

بدون دیدگاه
خزانم باش پارت پانزدهم 🍁🍁🍁 اما خشایار بی توجه به سوالم و حال نزارم دوتا از افرادش رو صدا کرد تا اون جنازه رو ببرن خشایار«لش اینو از اینجا ببرید…