اگر توی موقعیت بهتری بودیم، حافظ احتمالا از درخواست من خوشحال می شد اما الان هر کمکی که به من میکرد باعث میشد یکم قدم جلو تر برای…

    پس تکلیف دکتر چی میشد؟ پشت سرش راه افتادم و در کمال خونسردی از اتاق خارج شد و دکتر به جفتمون نگاه کرد. – چی شد؟   حافظ…

      من نمیتونستم با وجود حافظ راحت حرف بزنم. اصلا انگار حرفم نمی اومد و این بزرگ ترین مشکل رو برام ایجاد میکرد. سخت بود تا به حرف…

    نیم نگاهی انداخت و دوباره ماشینش رو استارت زد. سگک قلاده رکسی هنوز هم توی ماشین بود و بود و کم پیش می اومد که حافظ به گردنش…

    نمیتونست دیگه روی پاهاش واسته. اصلا اهمیتیونداشت مرسده کجا باشه، فقط میخواست چشمش بهش نیوفته و با این احتمال که اون توی اتاق باشه، مجبور شد شب رو…

    منم دلم نمی اومد. دست و دلم می لرزید تا همینجا دو بار دست به چنین کاری زده بودم. اما میدونستم هدف حافظ چیه؟! اون می دونست من…

    – چیه؟ نکنه حالا داری عقده هاش رو سر من خالی میکنی؟   دوباره سرش رو آروم به دیوار زد. – نه لامصب نه …چرا حرف توی گوشت…

    دستش رو طوری از روی صورتم پس زدم که باعث شد کنارم وا بره و مسخ به زمین خیره بشه. انگار که از همه دنیا بریده شد توی…

    – میدونی چقدر احمقانه به نظر میرسه که من دارم کمال آرامشم رو به کار میگیرم؟   جایز ندونستم بیشتر از این نقش بازی کنم. ازش ترسی نداشتم…

    دست روی سرم گذاشتم. بعد از تحمل کردن اون فشار لعنتی ناشی از قرص ها و دردی که داشتم، این بد ترین عذاب بود. بوسه ای روی سر…

    – کنسل کنه؟ تو بگو دلت رضا نیست نگو میخوای بهونه مریضیتو بگیری …این یه هفته پا جفت هر روز اومدم خونه عمه، نبودی؛ سرت کجا گرم بود…

    بدون این که منو معاینه کنه فهمید یا میشد تقصیر رو گردن پرستار دهن لقش انداخت؟! پس چرا بهادر بیرون نمیرفت و همونجا بالا سرم ایستاده بود.  …

    حس گیجی و منگ بودن چیزی بود که می تونستم لمسش کنم و جز اون هیچ فکر دیگه ای حتی از ذهنم خطور نمی کرد. این که چطور…

    سر تکون داد. ترجیح دادم وقت رو با ارزش تر بشمرم و سوار اسانسور شدم. از این موضوع خیالم راحت بود که صد در صد حافظ وسط جلسه…

    نفسم رو توی گوشی فوت کردم که متوجه بشه. آوا صدای مامانم رو میشناخت و داشت سعی میکرد صداش رو به گوشش برسونه اما من موقیتش رو نداشتم…