رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۵۴ 3.8 (9)

بدون دیدگاه
    – واسه چی با غذات بازی میکنی؟ بخور دیگه مگه هوس نکرده بودی؟   بشقابم رو عقب دادم. – نمیخوامش دیگه! میلم از بین رفت …   آخرین…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۵۳ 3.9 (10)

۴ دیدگاه
    از حرفش خوشم نیومد اما به طور عجیبی چشم ها گرم شد و خواب کل جسمم رو احاطه کرد.   *** با صدای ریز آوا کنار گوشم چشم…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۵۲ 4.2 (11)

۱ دیدگاه
    داشت به من میگفت مته اعصاب؟ منی که دیشب بهش آرامش داده بودم الان توقع رفتار محبت آمیز تری رو داشتم. – خوابم نمیبره، کمرم کبوده …دیشب ……
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۵۱ 3.8 (12)

۳ دیدگاه
    غیر مستقیم بهش فهموندم که نمیتونم از پس بزرگ کردن آوا تا یه مدتی بر بیام. دخترم به مادر احتیاج داشت اما منی که نمیتونستم با این وضعیتم…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۴۹ 3.6 (10)

بدون دیدگاه
    لنگان لنگان خودم رو به جلوی ورودی رسوندم. من که چادر نداشتم تا اجازه داشته باشم برم داخل و مجبورا شال خیسم رو مرتب کردم.   توانایی بالا…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت۴۸ 4 (8)

بدون دیدگاه
    حتی چند ثانیه هم از رفتنش رد نشد که برگشت. شاید زمان برای من زود میگذشت. صداش خش خش نایلون باعث شد چشم باز کنم و نگاهی به…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۴۷ 4.2 (9)

بدون دیدگاه
    پوزخندی گوشه لبش شکل گرفت. نه ازاون دسته پوزخند هایی که ادم رو به سخره میگرفت. این برعکس بود. یه جورایی رضایت بخش به نظر می اومد.  …
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۴۶ 4.1 (10)

۳ دیدگاه
  نرفت. توانایی نداشت بتونم بلند بشه‌ بدنش بی حس و جون بود و تا حدی حتی ذهنم تاریک شده بود از تحقیر حافظ و از کارش پشیمون شد که…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۴۵ 4.1 (8)

۳ دیدگاه
    حرف زد. فقط داشت حرف میزد و وسطش هم نفس تازه می کرد. نه تنها من هر دفعه بیشتر میترسیدم بلکه بیشتر توی شوک فرو می رفتم. از…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۴۴ 3.8 (8)

۱ دیدگاه
    بچه رو بغلش گرفت. لبخند حافظ چیزی بود که فقط نصیب آوا میشد. من حسرتی نداشتم. حتی دلم نمی خواست به گذشته برگردم‌. آوا انقدر با باباش آروم…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۴۳ 4 (10)

۲ دیدگاه
  نه این که حافط از مردی و مردونگی افتاده بود. نمی تونست. حتی اگر خودش هم می خواست، نمیتونستم هیچ کسی رو توی هم آغوشی باهاش جایگزین نیکی کنه.…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۴۲ 4.4 (13)

۳ دیدگاه
  از خدا خواسته نی رو توی پاکتش زدم و مکیدم. انگار جون بهم برگشت و تونستم و توی هوای گرم نفسی چاق کنم. – رفتی خونه، سیم کارتتو عوض…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۴۰ 4.5 (8)

بدون دیدگاه
  بر عکس حرفش، کنارش نشستم. – مامانم از بچگی بهم یاد داده اونجوری غذا خوردن‌ گناه داره!   چشم هاش رو تنگ کرد و دستم رو گرفت بدون‌ در…