رمان لیلیان پارت ۳۸

بدون دیدگاه
      محبوبه‌خانم ساکت شده و دست از جیغ زدن برداشته. حاضر و آماده میان سالن پذیرایی با نگار ایستاده‌اند. مهدی ه متوجه سکوت ناگهانی اطراف شده که صدایش…

رمان لیلیان پارت ۳۷

بدون دیدگاه
        متعجب و‌ پرسوال نگاهش می‌کنم و آرام می‌گوید:   – اما خب، فکر نکنم شوهرت خیلی ازت راضی باشه عروس خانوم!   به آشپزخانه می‌رود و…

رمان لیلیان پارت ۳۶

بدون دیدگاه
    تکانی به خودم می‌دهم، حق با سیدعلیرضاست،   نمی‌توانم بنشینم تا او هر زمان هر چه که دلش خواست را نثارم کند.   آبی به دست و صورتم…

رمان لیلیان پارت ۳۵

بدون دیدگاه
    پسرم از صدای دادش می‌ترسد. نفسم را سخت بیرون می‌دهم. چاره‌ای ندارم، به خاطر مهدی مجبورم بروم ساکش را آماده کنم. و در لحظه‌ی آخر می‌بینم که با…

رمان لیلیان پارت ۳۴

۲ دیدگاه
      جا نمازش را روی زمین پهن می‌کند و قامت می‌بندد. نماز شب می‌خواند و با وجود تمام دلگیری و دلخوری‌ام، نمی‌توانم نگاهش نکنم. بغضی در گلویم سنگینی…

رمان لیلیان پارت ۳۳

بدون دیدگاه
      ” علیرضا ”   فقط خدا می‌داند که تا رسیدن به بیمارستان چه‌قدر در دل بد و بی‌راه نثار خودِ لعنتی‌ام می‌کنم. خدا می‌داند چه حالی دار‌م…

رمان لیلیان پارت ۳۲

بدون دیدگاه
      شبیه به یک خانواده‌ی سه نفره‌ی خوشبخت در ماشین نشسته‌ایم و سمت فرودگاه حرکت می‌کنیم اما فقط خودمان می‌دانیم که پایه‌های زندگی‌مان محکم نیست و لق می‌خورد.…

رمان لیلیان پارت ۳۱

بدون دیدگاه
    ” لیلیان ”     نگاهی به سویشرت و شلوار مخمل زردی که به تن دارم می‌اندازم. رقصیدن با این لباس ها واقعاً مضحک و خنده‌دار است. با…

رمان لیلیان پارت ۳۰

۱ دیدگاه
    ” لیلیان ”   انگار فایده ندارد. نزدیک ظهر است، در خانه مانده و هرچه من تلاش می‌کنم تا به صلح و آرامشی نسبی برسیم، اما گویا او…

رمان لیلیان پارت ۲۹

۱ دیدگاه
      دلم برای چشم‌های سرخ و تب‌دارش می‌سوزد، ظرف سوپ را برمی‌دارم و قاشق را پر می‌کنم و سمت دهانش می‌برم و می‌گویم:   – فکر نکنی باهات…

رمان لیلیان پارت ۲۸

۶ دیدگاه
      وارد پاگرد پله می‌شوم و مادر را که روی چند پله پایین‌تر از در خانه نشسته را می‌بینم. سر سمتم می‌چرخاند، اشک‌هایش را با پر روسری‌اش می‌گیرد…

رمان لیلیان پارت ۲۷

۲ دیدگاه
    ” علیرضا ”   تصویر لیلیان از پیش چشم‌هایم کنار نمی‌رود. آن چشم‌هایی که بیش‌ از حد به چشم می‌آمد! موهای فر شده‌ای که تقریباً همه‌اش سمت چپ…

رمان لیلیان پارت ۲۶

بدون دیدگاه
      سر بالا نمی‌آورم، دندان بر هم می‌سایم، نه فقط فکم، که حس می‌کنم تمام تنم منقبض شده. رگ گردنم از شدت عصبانیت تیر می‌کشد. حیف که جواب…

رمان لیلیان پارت ۲۵

بدون دیدگاه
      قرار بود نترسم، با خودم عهد کردم، قول دادم تحمل کنم و بتوانم پا به پایش پیش بروم. نرم و ملایم رفتار می‌کند، تحت فشار قرارم نمی‌دهد.…

رمان لیلیان پارت ۲۴

۴ دیدگاه
    برای شام خورشت قیمه بادمجان آماده کرده‌ام. حاج خانم و حاج سید میر حسن هم بعد از کمی استراحت بالا می‌آیند. حاج خانم من را کناری می‌کشد و…