رمان مادمازل پا رت ۸۸ 4.5 (19)2 سال پیش۱ دیدگاه با سوال بابا سکوتی سنگین حکمفرما شد. چشم و نگاه همه کشیده شد سمت من.منی که قبلا یکبار با دست و دلی لرزون گفته بودم نه… اما…
رمان مادمازل پارت ۸۷ 4.3 (17)2 سال پیش۲ دیدگاه آب دهنمو قورت دادم و خیره شدم به چشمهای نافذ و اما احساسش…. یا بهتر بود بگم خالی از احساسش. خودش بود که سکوت رو شکست…
رمان مادمازل پارت ۸۶ 4.5 (24)2 سال پیش۱ دیدگاه * رستا * تمام روز رو پیش خاله بودم چون میخواستم لااقل حتی اگه شده با کمک کردن تو دوخت و دوز عروسکها و لباسهاشون…
رمان مادمازل پارت ۸۵ 4.4 (22)2 سال پیش۱ دیدگاه دود سیگارو بیرون فرستادم و با بالا گرفتن سرم گفتم: -خوشبخت بشی ترگل…. به عنوان یه مرد، سخت ترین کار واسه من گفتن…
رمان مادمازل پارت ۸۴ 4.6 (24)2 سال پیش۳ دیدگاه دیگه توان کش دادن این میخوام و نمیخوامهارو نداشتم. باید کارو یه سره میکردم چون تهش مشخص بود. اینکه خودم با کسی ازدواج کنم که…
رمان مادمازل پارت ۸۳ 4.3 (26)2 سال پیش۲ دیدگاه اشک تو چشمهاش حلقه زد و بلافاصله هم از چشمهاش جاری شدن. این گریه ها و این اشکها حالمو بد میکردن …هم ازش عصبانی بودم و…
رمان مادمازل پارت ۸۲ 4.6 (25)2 سال پیش۱ دیدگاه مامان با حالتی نگران نگاهم کرد و بعد آهسته پرسید: -میدونی اینکارو بخاطر کی کرده؟ ایستادم و نفس عمیقی کشیدم.خوب میدونستم چون، خودش…
رمان مادمازل پارت ۸۱ 4.4 (29)2 سال پیش۳ دیدگاه صدای جیغ مامان سکوت سنگین خونه رو شکست. باورمنمیشد نیکو خودکشی کرده باشه و اونا اینو متوجه نشده باشن. تند تند بالا رفتم و گفتم: -صدبار…
رمان مادمازل پارت ۸۰ 3.9 (28)2 سال پیش۲ دیدگاه تماس رو وصل کردم و گفتم: ” بله نیکو….” صداش کم جون بود اما خشمگین.میتونستم دلیلش رو بدونم. یه مدت بود که از من متنفر…
رمان مادمازل پارت ۷۹ 4.7 (21)2 سال پیش۱ دیدگاه * نیکو * مایوس و ناامیدرور شدن رستارو نگاه میکردم. غم گیر کرده بود تو گلوم. لبهومو ازهم باز کردم و گفتم: -رستا…ر…رست…رستا فرزام…
رمان مادمازل پارت ۷۸ 4.3 (26)2 سال پیش۲ دیدگاه ایستادم و به رو به رو خیره شدم اما سر بر نگردوندم. این صدا صدای نیکو بود. چشمامو به آرومی باز و بسته کردم. این چند…
رمان مادمازل پارت ۷۷ 4.3 (25)2 سال پیش۱۰ دیدگاه لبخند زدم و جواب دادم: -یعنی قول میدم…. نی نی چشمهاش درخشید اما بازهم برای اینکه از این بابت مطمئم بشه و به یقین…
رمان مادمازل پارت ۷۶ 4.3 (30)2 سال پیش۴ دیدگاه خیلی آروم جواب دادم: -نمیدونم …چرا همچین سوالی میپرسی؟ مستقیم به صورتم خیره شد.نگاه هاش از اون جنس نگاه ها بود که پر از…
رمان مادمازل پارت ۷۵ 3.9 (32)2 سال پیش۱ دیدگاه لبخند زد و اومد به سمتم. با کمی فاصله کنارم نشست و نگاهی به تخته شاسی و بساط طراحیم انداخت. آراز از وقتی نامزدی من با فرزام بهم…
رمان مادمازل پارت ۷۴ 4.5 (24)2 سال پیش۱ دیدگاه داد زدم: -ربطش اینکه که چون تو خواهرشو ول کردی اون هم ارتباطشو بامن قطع کرد…. دیگه رهام بی رهااااام…..میفهمی؟ رهامی که واسه رسیدن بهش…