پارت 54 رمان نیستی 1 4 (5)

بدون دیدگاه
  ༺یک هفته بعد ༻ با بی حوصلگی به جزوه ها نگاه کردم تهمینه: همینقدر زیاد و طاقت فرسا خوب من مخم بازدهی نداره همه ی این هارو یه جا…

پارت 51 رمان نیستی 1 4.3 (7)

بدون دیدگاه
  عفریته اورا برزمین کوبید ملمداس با سرعت هر چه تمام تر از ان خانه گریخت تیرداد که از شوک و ترس در سکوت به سر میبرد سریع چشمان خود…

پارت 50 رمان نیستی 1 4.3 (7)

بدون دیدگاه
  عفریته بی خبر از هوشیاری دخترک اورا فرا میخواند او بی خبر بود از حال جسمی دختر بار ها اورا صدا زده بود اما فارغ از تکانی تصمیم خود…

پارت 49 رمان نیستی 1 4 (5)

بدون دیدگاه
    تیرداد: خوب بقیه دلیل هات چیه ملمداس: دومین دلیلم اینه که اگه خودم به کنار هرمس حاضر بشم ممکنه لشکریان علی متوجه ی حضورم بشن و برام بد…

پارت 48 رمان نیستی 1 3.6 (5)

بدون دیدگاه
  ملمداس: خوب تیرداد: خوب من هیچی نفهمیدم یعنی چی ملمداس: خوبم فهمیدی چی میگم در حال حاضر تنها جنی که میتونه کمکمون کنه هرمسه تیرداد: من باید چکار کنم…

پارت 47رمان نیستی 1 3.9 (7)

بدون دیدگاه
    ༺یک ماه گذشت ༻ از روزی که تهمینه مرخص شد خونمون متروکه شده مامانم مثل پیرزن های هفتاد سال شکسته شده بابام کمرش خم شده، چیزی نمیگه ولی…

پارت 46رمان نیستی1 4.3 (7)

بدون دیدگاه
  …… لبخند پر رنگ تری زد و گفت: دلیل این دست پاچگیت میدونی چیه؟ توی سکوت فقط نگاهش میکردم چشماش داشت منو غرق میکرد بی حواس محمد و روی…

پارت45رمان نیستی1 4 (7)

بدون دیدگاه
  با سرعت پیچیدم تو کوچه خونه ی حاج بابا همون لحظه مبایلم زنگ خورد بدون اینکه صفحه گوشی و نگاه کنم دکمه ی اتصال و زدم تیرداد: بله سورنا:…

پارت 44رمان نیستی 1 4.1 (8)

بدون دیدگاه
  تو حیاط ایستاده بودم وکلافه به اطراف نگاه میکردم که همون لحظه هرمس ظاهرشد از یقه لباسم گرفت و محکم به سمتی پرتابم کرد روی زمین افتاده بودم اونقدر…

پارت43رمان نیستی۱ 3.1 (8)

بدون دیدگاه
    ༺از زبان محمد ༻ روی پشت بوم ایستاده بودم و حرکاتشو زیر نظر داشتم میدونستم چی تو سرشه از هرمس میترسید حق هم داشت اما لازمه ی کار…

پارت42 رمان نیستی1 3.9 (10)

بدون دیدگاه
با عرض پوزش برای تاخیر در پارت گزاری از امروز در ساعت های( صبح ساعت9)و(شب ساعت11)در خدمتتون هستم ❤️… …💚Author Tahmineh     ….یه راه حل پیدا کن خودت و…

پارت 41 رمان نیستی1 4.7 (10)

۶ دیدگاه
    محمد با اون چشم های نافوذش بهم زل زده بود از اون فاصله برق نگاهش و میدیدم   لحظه ای حواسم پرت شدم و تعادلم و از دست…