نگاهش می کنم باهم پیاده می شویم درب ماشین را قفل می کند بامن همقدم می شود:یه سوال برای اینکه حوصلت سرنره بپرسم؟باخنده نگاهش می کنم بهانه ای بهتراز این…
کیهان بادش خالی می شود:آریان کو؟کیهان به پشت سرش اشاره می کند :بریم توراه حرف بزنیم…مسیرخانه سردارخجسته بودکه جشن برگزارمی شد می ایستد در باز است ریسه های رنگی حیاط…
آیداگیج نگاهش می کند:شماچی دارید می گید؟ حورا:من حورام دخترخاله آریان و البته مادربچش…آیدامی خندد:بچش؟حورا سری تکان می دهد:بچش..نوه سردار خجسته…آیدا:خداکمکتون کنه..می رود هنوزچند قدم بیشتربرنداشته که حورا دستش را…
*۲۰۱۳-کیش-راوی* آریان نفسش را کلافه بیرون می دهد برای حرفش مردد است آیدا لبخندی می زند:آریان اگه اذیت می شی نگو هیچ اشکالی نداره..آریان کلافه است:نه باید بهت بگم…نفسی عمیق…
از حرف هایش سردرنمی آورم عکس که باز می شود تیتر پررنگ و بزرگ بالای صفحه خودنمایی می کند:وام میلیاردی آقا زاده کاف.ت سرنوشت این وام هنوزمشخص نیست…کاغذ سفیدی که…
به دریا خیره ام لباس هایش را بار دیگر می پوشد:کجا؟به طرفم برمی گردد:با چندتا از شیخ های عرب قرار دارم…گوشه لبم بالا می پرد:می خوای جای آقای خجسته شریک…
با نیمه تنه و شلوار ورزشی درحال ورزش بود با دیدن من لبخند می زندازجنس مادرشوهری ازآنهایی که چشم دیدنت را نداشت من این راباتمام پوست واستخوانم حس کردم:سلام عزیزم…لبخندی…
با نکلت می گویم:تیرداد…:خوبه که یادت اومد..نمی دونم چراهنوزهم آقای توکلی بامن چپه ولی من نمی خوام پروژه رو ازدست بدم بهش بگو این بهانه های الکی رو از سرش…
شب می شود آیدا می خواهد برود از پایین پله ها آریان راصدامی زند:آریان کاری نداری؟من دارم می رم….آریان آماده از پله هاپایین می آید آیدانگاهی به او می اندازد:ماشین…
۲۰۱۳-کیش-راوی* مینا آیدارا هرروز مجبورمی کرد باغذا به دیدن آریان برود و آیدا از این دیدن ها ناراضی :حتما بایدامروزم برم؟نمی شه امروز استراحت؟بخدادخترخاله هاش هستن اینقدر دست پخت خوبی…
همانگونه که در گوشی اش به دنبال چیزمی گردد می گوید:آره دیگه….:چرااینقدر تاریک و ترسناکه؟نگاهی عمیق به من می اندازد:می ترسی؟می خوای برگردیم؟غرورم جریه دارمی شود:نه بابامنو ترس؟برو..به کسی زنگ…